خط زندگی

خط زندگی

فرح نوتاش

دسامبر 2000 وین

 

گم شدن در باد

گم شدن در یادها

گم شدن در ولوله

در زمین و آسمان و آب ها

گم شدن در قصه و دفتر

گم شدن در آهها

 

آیینه گردان حقیقت

زیستن در نور

اندیشه در نور

پرواز در نور

نبردی مستمر

با تفرعن, ظلمت و زور

 

نه

هرگز نمرده

زنده و عاشق

مشعل عشقش فروزان

الفت عشقش تراوت

گرمی عشقش بشارت

سرخی عشقش

کار و پیکار

 

اتصال نقطه مرگ و تولد

خط زندیگیست

با توالی و ردیف هزاران نقطه

در گردش … و چرخش

با گریزو

افت و خیز

 

شاخص بود و نبودها

خط زندگیست

طرح و تکرار فقط یک نقطه

و خط را ندیدن

برای نفی آن … چشم بر هم نهادن

ندیدن نا شنیدن

و سکوت ممتد از خط

افشای خروش رشگ

و دود وحشت

از بلوغ خط

و از

پرتو فشانی ست

استمرار خطی

پویا

شکوفا

رو به خیز

با ردیف نقطه هایی

الماس گون

پر درخشش

پر ستاره

پر تداوم.

غــــــــزّة

غــــــــزّة

بقلم الشاعرة: فرح نوتاش

 

 

Farah Notash

Dedicated to the People of Gaza

Vienna, Mars, 2008

Left Unity, www.farah-notash.com

 

 

غزّة غزّة غزّة … مقطوعة الأنفاس

 

في سجنٍ كبيرٍ

يا للعار على الأرض

إسرائيل تمضي … في قطع النور

تسبق جرائمها … لتطغى على المشاهد

 

غزّة غزّة غزّة … تُقطّع في صمتٍ رهيب

الإبادة الجماعية مستمرة … وبدون رقيب

 

غزّة غزّة غزّة … ليست مجرد صرخة

بل تنهيدة ومأساة مستمرة

 

فلا ماء للشرب … والقتل يتصاعد كل يوم

ووسائل الإعلام المأجورة خرساء…

وتغمض عيونها حتى لا تشهد

على آثار نزيف الدم والسيوف

ليس في الداخل ولا في الخارج محكمة ولا قانون

بل شعب مسجون في حدود ضيقة

جدرانٌ عاليةٌ ومعابرٌ مُحكّمةُ الإغلاق

وفي غزّة لا علاج للإنسان الجـــريح

بل موت منهجي هو العنوان

آلاف وآلاف من الناس

ومؤيدي حقوق الإنسان في السجون يقبعون

يا للعار على وجه الأرض

فالسجن داخل السجن

 

ويبقى السؤال الكبير الكبير:

 

أين الضمير… أين الضمير؟

 

ترجمته عن الإنكليزية: راغدا عبد السلام

سودای صعود

سودای صعود

فرح نوتاش

دسامبر2003

آه …

رسید آخر زره

خر سواری

نام جو و تازه پا

با… گردان آویزی به غایت پر صدا

عاریت زنگوله اش

از تابوت آن زنده یاد آشنا

 

از دفتر زنگار فرصت

طلب کرد و نکاست

چنین می گفت او

او چنان کرد و چنان

مرده شاید او

 

سی سال کم سالی نبود

آن سخن ور

گر صحبتی می داشت

قلم نشکست تا آخر

قاصد از تحریر و ابرازش نبود

نیازی به نقال

و سخنگویی نداشت

رفته دیگر او…؟

 

نام و سودای صعود

شانه ها ی بی دفاع…

تازه پا

سود صعود

در دیار شاعران

شاعری

هرگز ندارد آب و نان

لیک

گر رنج فراوان بردی و اندوختی نام و نشان

بعد تو

از گور تو

باشند گور کن های فراوان

بهره مند

از آب و نان.

امضاء

امضاء

همه خائنین اونو امضاء کرده اند

تو نمی خواهی امضاء کنی

همه دروازه بازکن ها برای امریکا اونو امضاء کرده اند

تو نمی خواهی امضاء کنی

همه آدم فروش ها اونو امضاء کرده اند

تو نمی خواهی امضاء کنی

عراق… افغانستان … مزورانه … اشغال شده اند

تو نمی خواهی امضاء کنی

حال فقط مسئله پر کردن فاصله میان آن ها … ایران است

تو نمی خواهی امضاء کنی

اقدامی ست تبه کارانه … برای گول زدن توده های اروپا

تو نمی خواهی امضاء کنی

در حمایت از وحشت آفرینان هیروشیما ست

تو نمی خواهی امضاء کنی

یک بله… برای قارچ کاران اتمی ناکازاکی ست

تو نمی خواهی امضاء کنی

استفاده از ارانیوم غنی شده در عراق وتولد بی پایان کودکان ناقص

تو نمی خواهی امضاء کنی

گاو چران حریص برای اشغال نیاز به اجازه ندارد

تو نمی خواهی امضاء کنی

فقط جاده صاف کن ها … خائنین و آماده کننده گان ذهن

تو نمی خواهی امضاء کنی

یک امضاء بله… برای استعمار نو

تو نمی خواهی امضاء کنی

شیطان گنده گنده نیازمند نوکر مطیع … برای برنامه خاورمیانه بزرگ است

تو نمی خواهی امضاء کنی

مشگلی نیست اگر تمام ملت بوسیله اشغال تحقیر به شوند

تو نمی خواهی امضاءکنی

تمام ماموران آمریکایی امضایش کرده اند

تو نمی خواهی امضاء کنی

برای فروش انسانیت هر کدام قیمتی داشتند

تو نمی خواهی امضاء کنی

 

برگردان از اصل انگلیسی

وین اول ماه مه 2008

فرح نو تاش

آمده از دریا

آمده از دریا

در انتظار آمدنت

قطره قطره آب می شوم

و هیاهوی ناقوس های بی قرار رگ هایم

کم کم…

آبی شکیبم را محو می کند

 

در امتداد پر تأنی زرد لحظه ها

نفس هایم راه بازگشت نمی یابند

و گنجشک ناآرام قلبم

بال های مضطرب

بر سرخی قفس می کوبد

 

آه… ای آمده از دریا

باورم کن

شوق دیدارت

و پرواز بر لایتناهی عطر نارنجستان ها

قرارم را ربوده

و چنین…

سپیدی صبح هایم را

به نیلی شب ها می ریزد

 

فرح نوتاش

14 تیر ماه 1380

هوای بندر

هوای بندر

هوای بندر شرجیه

دارن می برن وای کیه

قدش بنازم زار و زار

زنجیر به پاش وای هوار

 

ای وای هوار ای وای هوار         هوار هوار و وای هوار

 

زندان به زندان شیر و شیر

توی دیارم پر اسیر

مردم ز جور ظلم و زور

بس که جووت کردن تو گور

 

ای وای هوار ای وای هوار         هوار هوار و وای هوار

 

هوار هوار، تاتم کجاس

تو نم شفقتی تیر خلاص

ایسو رفتن پی زن عمو

که زنندش رد عمو

 

ای وای هوار ای وای هوار         هوار هوار و وای هوار

 

ناوگون و ناوگون مو و لنج

دشت و دیارم پر ز گنج

دشمن میاد رجز کشون

گنج بره سی خودشون

 

ای وای هوار ای وای هوار         هوار هوار و وای هوار

 

جنگم بریده نخل ها سر

تا کی کنم خرما ی تر

رویم شده خنج روی خنج

دلم داره رنج روی رنج

 

ای وای هوار ای وای هوار         هوار هوار و وای هوار

 

فرح نوتاش

وین 24 آوریل 2003

Book 5

www.farah-notash.com

نوکران استعمار

نوکران استعمار

فرح نوتاش

وین 1392

 

درماه مسخ تو ...

هنگام محرم

که تمام بلند گوها لالایی خواب را

برای ایستادن و کوفتن به سر و سینه ات

شروع می کردند

وتو ایستاده با دست یا زنجیر

به سرو سینه خود می کوفتی

و گاهی حتا با قمه خون خود می ریختی

استعمار می خندید و می گفت چه خوب

شرق نادان !...

هرگز نگذارید که از خواب بیدار شود

 

و نوکران ایرانی و دزدش ...همگی مهر پیشانی

طرح پنهانی غارت بانک ها ی تو را می ریختند

وبا قاچاق کالا ...و

واردات از دروازه های پنهانی ...بی گمرک

طرح بریدن جیب ات را

 

با اجرای طرح دامپ اینگ

تولیدات داخلی روی دستت ماند

کارخانه هایت یکی بعد از دیگری بسته شدند

و کارگرانت بی کار و گرسنه

فرزندان کارگرانت در خیابان ها ول

زنان خانه دارت به تن فروشی برای سفره و نان

و سن دخترانت در فحشا... با سفلیس گلو به ده سال رسید

 

واردات برنج و گندم و چای ...

ماند روی دستش

حاصل زحمت یک سالۀ... کشا ورز ایرانی

کرم گذاشت برنج ...

عطر ورنگ باخت چای درانبار

شکست کمر زن و مرد با ریشه ها در خاک

بچه بی دارو روی دستانش

مرد از قصه زن و مرد دهقانت

 

ای دلاور... تا به کی

در خواب هزار ساله خواهی ماند... بر خیز

 

برای استعمار ...

تحمیق ملل از جنگ بسیار پر سود تر است

کم خرج تر ...بی مخارج لشگر...بی تلفات سرباز

نوکران استعمار ...آماده ...گوش به فرمان ...

دست به سینه...

استعمار هر روز از روز پیش آزمند تر

و برای تحمیق ...طراح نقشه های گسترده

از منبر و مسجد ومدرسه ...دانشگاه

و رسانه های جمعی...سیر نشد

طرح تحمیق را به مهد گودک و شیر خوار گاه کشاند

 

نرخ بی سوادی را هر روز بالا تر برد

شاد شاد از برداشت... کشت تحمیق جه سود آور بود

ایران شد الگوی تحمیق جهان

 

حال بیدار شو ای خواب زده

این خواب هزار ساله بنیادت کند

تو بازنده این جنگ نرم شدی

به هراس... آغاز قرض و گدایی ست

این سرآغاز بردگی

برای امپراتوری بانک جهانی ست

بر خیز... و متحد شو

نوبت تودارد سپری می گردد

پیر شده می میری ...و کودکانت می مانند به بردگی در زنجیر

بخیز و اموالت را ز نوکران پس گیر

خود را از چنگ بانک جهانی برهان

قطع کن دست استعمار

بنیاد تمام نوکرانش بر کن

نام من زن

نام من زن

برده ی اعصارم و دارم بر روی شانه های خسته ام

مهر تحقیر

هزاره ها گذشته

هنوزم پای کوه غم

بسته به زنجیر

نام من زن

نام من آ لوده با زهرابه های تلخ تبعیض

تنم مجروح ...

            کبود...

                 از ضرب لبریز

جان من مصلوب بر دروازه های شهر و ده

هر گذر

         هر دشت و هامون

به فرمان ترازو های نامیزان قانون

آه...

راه من همواره بسته

قلب من از ظلم سیاه قرن ها

اندر هم شکسته

باورم کن

باورم کن

گشته ام

         از رنج خسته

جسم من همیشه غالب

جان من همواره غایب

کار من در خانه بی مزد

رنج من همواره بی اجر

نام من زن

جرم من زن بودن،زن بودن و زن

نام من زن

نام من

آلوده با زهرابه های تلخ تبعیض

تن مجروح من

از درد لبریز

من بدهکار و بدهکار و بدهکار مکرر

سال ها قبل از ولادت

سهمم از سرمایه هم

در بلندای حیاتم

شد غرامت

در قبال انتخاب همسر و فرزند

نیستم از مرد کمتر

خسته ام از ظلم و بیداد

گشته ام از خشم فریاد

در پی حق برابر

نیستم از مرد کمتر

من چو مرد انسانم انسان

کی رسد این ظلم به پایان

نیستم دیگر کنیزی ساکت و خوار

بس است

نمی خواهم دگر

                   ارباب و سالار

نمی خواهم ،نمی خواهم ، نمی خواهم

دگر ارباب و سالار

 

فرح نوتاش

تهران1372 مهر

Book 5

www.farah-notash.com

 

مأموران آمریکایی

مأموران آمریکایی

ترجمه از اصل سروده شده به انگلیسی

 

 

هنگامی که سگ... شبانگاهان پارس می کند

و سایه ی مضحکی ...پرتو ضعیف را قطع

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که حتی ... باران نمی بارد

مرد عجیبی را می بینی ...که زنجیر ایمنی به چرخ ها می بندد

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که مردی وجدانش... و حقوق انسانی را می فروشد

و قلبش محکم در کیف پولش می تپد

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که بیلیون ها یوروو... از بانک کارگران ناپدید می شود

و در دایره بزرگ گرد این فاجعه ... کسی رو راست نیست

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که دزدان کوچک تعقیب و دستگیر می شوند

ولی ...دزدان بزرگ در هتل های پنج ستاره و بیمارستان های خصوصی مورد مرحمت اند و به آزادی استراحت می کنند

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که وسایل ارباب جمعی ...همه ساکتند و به سختی حقیقتی را می گویند

و برنامه هایشان را با سکس و نمایش های لوس پر می کنند

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که رهبر یک حزب کمونیست به چپ علامت می دهد ...و به راست می پیچد

و با تمام نیرو حزب را ضایع و منشعب می کند

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد

 

هنگامی که یک حزب برادر اخبار را دریافت می کند ...و با تنبلی... بی محلی می کند

و حساس نیست ...و دهن دره می کند و بالاخره به خر خر می افتد

دهن دره نکن

به دنبال مامور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که در یک حرکت اجتماعی کسی همیشه نقش ترمز را دارد

و با نیرنگ های بسیار اجازه نمی دهد... فردی... گام های پیشرو بردارد

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که معشوقه ات ...تو را منحصر به خود می کند...و محکم به زندگی روزمره گره ات می زند

و با دندان و چاقو نشان دادن... از برداشتن گام های اجتماعی... بازات می دارد

به دنبال مأمور آمریکایی بگرد.

 

هنگامی که به شد ت... بی قرار یافتن جایی برای شاشیدن هستی

و ترجیح می دهی اقدام ات متعهدانه باشد

وقت را تلف نکن

به دنبال سر نزدیک ترین مأمور آمریکایی بگرد.

 

فرح نوتاش

فروردین1386

Book 5

www.farah-notash.com

کولی می رقصد

کولی می رقصد

روز  جشن کولی ها

 

 

جنایت در جنایت بود

وقتی  

از پوست وگوشت و رگ تازه دریده

جهنده خون سرخی...

نقش می زد گرم

بر دستان جوان

هفده ساله ها تا بیست

 

مجاز نه ...هرگز

ترغیب و فریب

تیغ از نیام...

بر تن یک هموطن...انسان

آه ... او نیز چون آنان جوان

فقط در حسرت... یک سینه  نفس ..

از هوای صاف آزادی

شد ربوده از میان کاروان

از میادین و خیابان ها

 کنون تنهای تنها..

.در میان زخم و سوز دشنه ها

در جمع جوان

 روستا زاده...تازه بسیجی ها

گرفتار... در تنیده تارهای عنکبوت

در نیرنگ و جنایت ها

 

پایانی که  نه...

خود تازه آغازیست

آلودن به خون مردمان معترض

و بی سلاح

دست پاک دانه کاران را

روستا یی جوانان را

آه...

بر کدامین سو می بایست گریست

بر کدامین کشته و

کدامین انتها

مرگ فرزندان شهری

در بی پناهی ...دخمه ها

یا که بر آوار و تخریب سیاه و سهمگین این جنایت ها

برروان و جان جوان تازه بسیجی ها

روستایی ها

در دام فریب و فتنه و نیرنگ ها 

 

کولی ست که می رقصد

کولی ست که  می گرید

کولی ست  که....

 می زند بر گور

می خراشد روی

فریاد داغ دارش جان خراش

از میان ریتم های وحشی گیتار

بر کدامین سو.... بگریم من

این یا آن

هر دو...

باخته

زند گی و جوانی را

ای دو صد نه

بل هزاران مرگ

برتمام فتنه ها

 

فرح نوتاش

26 سپتامبر2009

Book 5

www.farah-notash.com

کودک کار

کودک کار

فرح نوتاش

تهران1376

کودک کار...کودک کار

کودک رنجهای نابکار

کودک آرزوهای ممنوع

کودک امید های پر سراب

 

کودک دشتهای تب دار

لبهای خشک و بسته

چشمهای باز

وافق دور و خاکستری...چوبه های دار

کودک حیرت و ماتم

کودک خوشه های حسرت...خوشه های غم

 

کودک دستهای سرد

کودک تجاوز و تحقیر

و زیر آوار سیاه رنج و خط فقر

 

آه...

کودک فروشی

دست و پا و چشم

کلیه و کبد... قلب وقلب و قلب

فریاد...هزاران آه

کودکان جهان فرودست

همهمه کودکانه شما

پشت دیواهای بلند و بسته

بدون در... بدون در

 

www.farah-notash.com

زلزله

زلزله

درد ما زلزله نیست

زیستن و ماندن

ماندن درد است

 

عشق من کودک من

دستهای کوچک تو

مهر و گرمی

پس از این

از دستان چه کسی خواهد جست

آغوش که ؟

پناه تو خواهد شد

در غمم

و در تب و در بیماری

دانه چین اشکهایت که...

 

آن عابر و بردبار

در کوچه های طویل و تار هفت در تو در تو

مادر کو؟

آن عابر بردبار

زیر رگبار فقر از همه سو

مادر کو؟

آن عابر مظلوم

بی رمق بی دارو

مادر کو؟

آن صبور زخمی

پشت دیوار بلند آرزو

مادر کو؟

وقتی که زمین باز شده ... می بلعید

می شنیدم او را

نام تو

فریاد کنان

جان می داد

ضربان و تظش مضطرب قلبش

تا به ابد

در قلب زمین خواهد زد

 

عشق من کودک من

بوسه بر گونه مهتابی تو

پس از این

چه کسی خواهد زد

دست مهر که

بر سر تو خواهد بود

بابا کو؟

آن خسته مغلوب عرصه بیکاری ...ای فریاد

آن خسته مغلوب دربدر

بیزاری ... ای فریاد

آن بغض فرو خورده ز تحقیر

و ز محو حرمت انسانی

آن کوه تحمل

آن مرد

بابا کو؟

حسرت کفش تو

چرخش لباس و دفتر

و غذا

همه را با خود برد

می شنیدم او را

نام تو فریاد کنان

جان می داد

گر زلزله ای هم در کار نبود

باورم کن

باور

دغدغه لقمه نان

و شکست بلور عزت انسانی

امان نمی داد او را

عشق من کودک من

گوش بر سینه خاک

نام تو را می شنوم

بازتابش

به اولین صفحه تاریخ رسید.

مهتاب

داود

رضا

گلچهره

قصه ی تلخ تو

تکرار مکرر

جانسوز

جوهرش فقر سیاه

برگ برگ دفترش

روزهای زندگیست

 

سر پناه

اولین مشکل انسان

هم چنان پا بر جاست

 

این زمین می چرخد

با سیلاب با طغیان

این زمین می چرخد

با لرزش با ریزش

این زمین می چرخد

با جوشش آتش مذاب

با فوران

این است زمین

می چرخد و می چرخد

در جمع بزرک و بی کران کهکشان

وین هستی

اما

این ماییم

که در رکود خود ایستاده

بی تغییر

این ماییم

که در سکونت خود پرسیده

بی تاخیر

درد ما زلزله ما نیست

زیستن و ماندن

ماندن درد است.

 

کیست...

که یخ این رکود را در هم می شکند

وین غشا پوشیده

از تن و جان بدرد.

 

فرح نوتاش

وین دی ماه 1382

Book 5

www.farah-notash.com

دشت ها ی سرخ خاوران

دشت ها ی سرخ خاوران

ای همیشه عاشق

ای همیشه عاشق

ای همیشه زنده

ای همیشه با من

ای همیشه در من

با تو... قلبم پر طپش

با تو قلبم می زند

 

با تو...فریادم آه

و آهم سکوت

سکوتم انفجار مهیب...آتش مذاب

از قله های دماوند همواره پایدار

 

تو...از درون چشمان من می نگری

من ... با تو بر می خیزم

با تو می بوسم

با تو می بویم

با تو حس می کنم

با تو...عاشقم و عاشق تر

 

جان تو...با جان من آمیخته

تو...ای خروش و

و تو... ای گرمی رگ های من

تن تو...خاک

خاک ایران

چه پاک و چه سرمه ی پاک

ای ایران...

ای ایران...

ای ایران دشت های سرخ خاوران

این ارس...این کارون

این هیرمند و اترک

و این... جیحون

اشک های ... جاری از چشمان من

در التیام ...تب داغ... سینه گلگونت

ای...

جان جاودان عاشقان جهان

 

فرح نوتاش

خاوران 8 شهریور 1380

Book 5

www.farah-notash.com

جاودانه

جاودانه

زندگی به پیش می شتابد

و ما... که سازندگان آن

در کجای این زمان

                       و در کجای این زمین

ایستاده ایم

و... ارمغانمان چی ست

ندای ما

به حرکت عظیم هستی

به کدامین سو...؟

و چه ...؟

و چه گونه...؟

آنان که بهترین ها را ... به زندگی هدیه می کنند

جاودانه می مانند

 

فرح نوتاش

وین فوریه 2007

Book 5

www.farah-notash.com

تو نمرده ای

تو نمرده ای

برای پروانه اسکندری - فروهر

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

من...

تو را می سرایم

تو را...

ای بانو دشت های عشق

عشق های بی حصار

تو را ...ای بانوی گام های بی تردید

تو را...

تو را ای زلال بلور در بی نهایت

بر بلندای قامت با وقارت

ای فرهیخته ...فرزانه

ای آمیزه ی شیدایی و شور

ردای عشق چه زیبنده است

 

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

من تو را می سرایم

تو را...

ای شکوه رنج های بی شکیب

تو را ای آشنا

با غبار جاده بن بست زندان ها

تو را ای آشنا

با بغض

با سکوت

با صبوری های تلخ

تو را ای آشنا با آه...

با میله و دیوار

تو را ای آشنا با درد

تو را ای آشنای روزهای ملاقات و خبر

فرزند و اعدام

پیچشی با سینه ی پر درد

اشک و آه

و خاک و خاک و خاک

و خلاصه شدن در یک سینه فریاد

 

تو را می سرایم

آه

تو را می سرایم

ای آشنا با غبار جاده بن بست زندان ها

صدای گام های تو

در کاروان عشق

طنین دیگری دارد

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

و من تو را می سرایم

تو را...

 

در سینه چه داری؟

یک قفس

پر از گنجشکان مهربانی

و انعکاس بال های بی قرارشان از نی نی چشمانت

و چه بی تاب رهایی

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

چرا که من هنوز آواز گنجشکان تو را

در همه جای شهر می شنوم

 

تو زنده ای و در مقابلم

و من

و با نرم ترین قلم هایم

و زیباترین رنگ هایم ...ای زیباترین

تو را می آرایم

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای...

وقتی هیولای تعصب با دندان های تیز

بر تمام شهر سایه می گسترد

و در هر بیقوله ...

و کوچه پس کوچه ای

دندان نشان می داد

و در امتداد زمانی بس طویل

فضا

پر از رعشه ی جان خراش حلقوم های دریده بود

ای بانوی گام های بی تردید

تو را دیده ام

با چراغی در دست

و با لبخند و مهر

در هر سو

با وارثان اندیشه ها

سلام می گفتی

و چه نیک می دانستی

که پرواز آزاد اندیشه

حقانی ترین حق انسان است

و دل انسان زخمی

نیازمند مرحمی از مهربانی ها

 

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

تو ای زائر جان بر لب زیارتگاه زندان ها

معنای آزادی را خوب می دانی

و فریاد آرزومندت

برای آزادی

در فضا

هر لحظه می پیچد

 

مرگ تو در طاقتم

در باورم

هرگز نمی گنجد

تو...

تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی

زنده خواهی بود

تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی

ای بانو

صدای گام هایت چه بی تردید

آواز گنجشکان مهرت سبز

و صدای گرم تو

فریاد آزادیست

نه, نه , نه ...

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

 

 

فرح نوتاش

تهران 30 آذر 1377

Book 5

www.farah-notash.com

تو ای آتشفشان

تو ای آتشفشان

توای آتشفشان

ای ملت ایران... به خروش

از زمین اوج گیر به آسمان از خشم

و فرودآی و روان شو

درآتش جاریت

بسوزان ریشه تزویر

.ریشه کن کن انگل سرمایه داری با نقاب دین

ریشه کن کن برده داری با نقاب دین

محو کن

ای آتشفشان این عامل تحمیق

ویران کن بسوزان نقاب و سنگر تزویر

عبا عمامه...حجاب و چادر... مسجد و منبر

چمکران...

و هرحقه خانۀ سیه کاران سرمایه

فیضیه ...مرکزصدور دائم انگل های مغز خوار

تنیده تارهای عنکبوت در جای جای آن

از فراموش خانه های انگلیس

فزاینده زیارت گاههای پی در پی... درهر گذر

در کوره راههای دور دست

هرانچه هست آلوده با زهر دروغ

ای خروشان زاینده آتش

به پا شو ....یکی شو

روان شو

دزدان وچاکران انگلیس مهر بر پیشانی

بانک ها را روفته نان کودکان بردند

از شیرخوارگاه... مهد کودک تا... پایان دانشگاه

عزم تحجر... بسوزانید ریشه فرهنگ مان

پوسیدند مردان و زنان ما در تلخکامی ها به بند

بریدند زبان مردان ما در بند

فرزندان وطن کشتند

پر شد از ما

گورهای جمعی... سیاه چال ها و زندان ها

کهریزک ها

اوین ها ... رجایی شهرها...

تجاوز...توهین وقصابی... در مسلخ زندان

آه... سیه پوشی ...عزاداری پی در پی

گریه کارمان شد...

 

گذشت سال ها چون قرن ها

ای خروشان...ای آتشفشان

ای ملت ایران

سیه روزی ... تا به کی

چسبیده به جان و مال ما...

انگل سرمایه داری با نقاب دین

سواری تا به کی ... چه می خواهد استعمار انگلیس از ما

 

فرح نوتاش

وین تیر 1392

Book 5

www.farah-notash.com

تسخیر

تسخیر

 

انفجار خبر...شکست حصر غزه

یورش از آسمان...آب و زمین

پرواز بی وقفه ی بمب افکن ها بر فراز نوار غزه

باران مرگ ... بمب های فسفری

پیشروی تانک ها از کرانه مصر

سد راه های آبی

کشتار خانه به خانه

و زهر تنگنای یک بن بست

 

نگاه کن که چه خونین در حصار دیوارهای بلند غزه

قلبمان...آماج شکنجه و درد است

نگاه کن که چگونه وحشیان مسلح، تا بن دندان

قتل عام مردم بی دفاع را به نام جنگ

بر یال رسانه های هفت رنگشان نشانده اند

 

این چه جنگی ست؟

این چه جنگی ست؟

که سربازان یک سو

مسلح به تمام سلاح های امروزی

و سربازان آن سوی دگر

کودکان غرقه به خون

و مادران بی سلاح و ابزارند؟

ما چه ساکت و صامت ایستاده و فقط آه می کشیم

یا حتی...

آه هم نمی کشیم

 

دل بستن... به پر رنگارنگ هر طاووس

و رهایی را...

در رقص... به آهنگ دهل جنگی تیغ داران متحد... جستجو کردن

آه...

آیا در هویتمان به نام انسان

خللی رخ نداده است؟

سر خوردن به سوی زور مداران آشکارا...

یا دل بستن به وعده های پنهانی

بی اخلاقی نیست؟...فرصت طلبی نیست؟

جشم بستن بر حقیقت

و تکرار دروغ های زور گویان

بی صفتی نیست؟

خود فروشی از هر نوع ...فاحشگی ست

و هر گز هرگز... رازی تا به ابد پنهان نخواهد ماند

 

داستان 60 ساله اشغال

امروز

در بن بست ...دریا...آسمان...دیوارهای بلند و زمین

با قتل عام مردم بی دفاع غزه

دو سال در حصر...

بی آب... برق...دارو و غذای کافی

به انتها نزدیک تر می گردد

و ما ناظران خاموش

جدا جدا

آیا سکوتمان

مهرتأیید این جنایت ها نیست؟

و اصول اساسنامه هایمان

کم رنگ ، کم رنگ تر و محو ...نمی گردند

 

وقتی که یهودا باراک

رأی آتش بس را به سخره می گیرد

و فریاد در باد...سایه ابری ست

که عمرش ثانیه ای ست

پس جواب رگبار مرگ را ...آتش را

چگونه باید داد؟

آیا باید هزاران بار در خفت صبوری مرد؟

تا یک ونیم میلیون مردم غزه تا به آخر کشته شوند

یا در اتحاد وبرخاستن...

در یافتن... راه حل بنیادی بود

 

غزه را نباید و نباید به آن ها داد

در این برهه

غزه خاکریز اول ...

و اولین سنگر

در مصاف با طرح بزرگ خاورمیانه دیو

غزه را نباید هرگز از دست دهیم .

 

فرح نوتاش

دی ماه 1387

Book 5

www.farah-notash.com

پروانه

پروانه

با یاد (اسکندری- فروهر)

 

 

پروانه...پروانه

دشنه در قلب من تا ابد می مانه

پروانه ...پروانه

دشنه در قلب ما تا ابد می مانه

 

بال و پر زخمی ...

غرقابه ی خون

نمی یاد صدات از خونه بیرون

 

پروانه ...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

بلبل خاموش قلب و رگهایت

می زند فریاد تا بی نهایت

گلگون از خون تو

دل خاک و سنگ

سرخی پرچم...

باز می گیره رنگ

 

پروانه ...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

حیرت چشمانت دخت یگانه

فریاد دردمند خلق ایرانه

فریاد دردمند.خلق ایرانه

از فراق تو

ای بزرگ بانو

با دریغ و درد سرها به زانو

 

 

پروانه...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

تاول پاها ... جاده ی زندان

همسرت در بند و غم فرزندان

لاله ات خونین هم از بهاران

عشقت به آزادی تو را نگهبان

 

پروانه...پروانه

دشنه در قلب من تا ابد می مانه

پروانه ... پروانه

دشنه در قلب ما تا ابد می مانه

 

فرح نوتاش

تهران 6 آذر 1377

Book 5

www.farah-notash.com

باید از عشق مرد

باید از عشق مرد

عشق را هرگز نهایتی نیست

و راه را پایانی

و من ...

که از کجا ، به راه پیوستم

و تا به کجا...؟

                   با راه خواهم بود

هجوم بی مها بای هیچ

آنگاه آغاز می شود

که از رفتن باز می مانم

و در برهوت هیچ گم می شوم

                                     گم...

باید با راه ماند و با رفتن

باید از عشق مرد و از رفتن

 

فرح نوتاش

اکتبر 2000 وین

Book 5

www.farah-notash.com

با تو حرف می زنم

با تو حرف می زنم

 

از اعماق درد ها فریاد می زنم                                                    

از قلب رنج های گذشته و حا ل                                                 

از پایگاه کار و بیداد شدید استثما ر

ازفرسنگ ها زیر خط فقر                                                 

با تو حرف می زنم

 

نفرتم از تو

آغازش... 28مرداد1332 ن-بود

گرچه جای خنجر توست

هنوز خون چکا ن

زخم اش تازۀ تازه

و...ضربان درد اش

در دل و جانم باقی...

لیک نفرتم از تو

با کودتای ننگین تو آغاز نشد

 

گر چه ... سینه عاشق و پاک پسرانم...و دخترانم

مشبک از...سرب گلوله های داغ نوکران تو گشت

گرچه آهن دست بندهای قپانی

از رگ و پوست گذشت

سوز جگر خراش استخوان ها شد

و...زخم ها ...و دردها...

بار اندوه فضای تاریخ است

گرچه ...تکه تکه های گوشت بدن هاشا ن

بر خارهای شلاق شکنجه گران تو ماند

وبر تصویرهای بس زندۀ آن... در ذهنم

هنوز های های می گریم

ولی آغازنفرتم از تو

کودتای سال 32 نبود

 

سا ل ها... از 25 گذشت

در حسرت یک نفس هوای تمیز

شبق کاکل افسران جوان

در آینه رنگ سپید گرفت

آن ها ...در پس دیوارهای نشسته به خون                                                    

بی نور... تنگ و نمور                                                        

در هوای مانده از صد سا ل

استوار... برعهد ومیثاق باورها      

                       دفاع از کار و کارگر...حق برزگر                                            

                                               چو کوه دماوند پایدار ماندند

و افسران شدند ستاره ها ... ستاره های درخشان

بر اوج پر شکوه ... مبارزات کارگران جهان

و قهرمانان شکست ناپذیر مقاومت...افتخار مردم ایران

 

لیک ای ژن ناقص تمام مجرمین زمین

کودتای ننگین تو

تنها مقطعی خونین

و بر کناری دولتی ساده نبود

یورشی گستاخ

به تمامیت حقوق یک ملت

رأی و انتخاب یک ملت

به شان و مقام یک ملت

شکستن حریم حرمت ...و عزت یک ملت

در وطن... و کاشانۀ آن ملت بود

 

مسئله...زندان و اعدام وشکنجه نبود

مسئله... بس عظیم تر

تحقیر یک ملت بود...تحقیر

حق کاپیتولاسیون برای تو

                               سلطه ات بر تمام هستی او

                                                                و سد تکامل او

 

نادیده گرفتن رأی ملتی با تمدنی کهن به هیچ

کج و واکج نمودن راه زندگی اش

اهانت به آرمان یک ملت...به جان یک ملت

سلب حق اراده از او

و... تحمیل یک سرسپرده ... یک نوکر

تحت قیومیت... وابسته به تو  

توی بی ریشه...بی هویت...غاصب وغارتگر

خیر..

با این همه

نفرت من از تو

آغازش روز خون بار 28 مرداد32 نبود

 

آن که در هموار کردن ره بر توست

ویا... در انتظار باز کردن کلون در...پشت در است

نا آگاه و کم حافظه

یا از خریدهای چهار صد میلیون دلاری توست                                                  

فراموشی ننگ...؟!

پذیرش ...تحقیر دوباره...؟!

...

درد من تاریخی ست

و نیک میدانم...میدانم

گر ملتی زرأی خود دفاع نکند

و برای حفظ شأن اش... و منزلتش نه ایستد و مقاومت نکند

پایمال... و خاک پای دگران خواهد شد                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

دروازه ها را بر جانیان جهان ...بگشودن

تحمیق شدن ...

انترهای فتنه گر دشمن را ...به صرف هم گویشی

خودی دانستن

دشمن دیرینه را باور کردن و ...برای رفع مشکل خویش

با اعتماد به یک جنایتکار...به او لم دادن

و...به کوچه های فریب او ره بردن

بی همتی ست

ابراز زبونی ست

قبول ضعف است

به جای یا فتن ره به جلو

به عقب برگشتن

فراموشی خفت ؟!...فراموشی ننگ ؟!

 

تابناک ترین گوهر ملی

شخصیت است

وایستادن برای حق رای خود... کمال وجود

و بالاترین نشان حضور

 

آیا در تجاوزی بر کودک

چشم بر گناه عاملش می بندیم..

و بی تفاوت بر تکرار تجاوز... بی کنش می مانیم؟

این تجاوز ...صدها بار ...خفت بار تر است

و مرگ ...بسی شیرین تر

ما همه می میریم...آنچه می ماند

پای مردی ها...و پای زنی ها ...در حفظ شأن و شرف انسانی ست

 

ا گر آموزگار دوم دبستانی... ره تدریس نمی داند

و شاگردان همگی ز دست او ... زارو جان بر لب و... بیمارند

آیا راه چاره... بازگشتن به کلاس قبلی ست ؟

 

گر برخواستن...برای تحولی

صد سال به طول انجامد

راه دگری... نیست

یک ملت... خود باید به پای خویش شود                                                          

ایستادن... با چوب دستی و عصا...!؟

دشمن را به خانه آوردن...!؟

او باید... از منطقه رانده شود

برای ابد... تارانده شود

از رویاهای سلطه بر کل زمین

پرانده شود                                                                                                    

 

نه..نه .                                                                                                          

نفرتم از تو... از سا ل 32

و شروع... دادن کولی به دوا ل پائی چون تو آغاز نشد

 

دخالت گاو چرانی جانی

در امر بزرگان

ملتی با هزاران سال تاریخ تمدن

در مقابل پانصد سا ل

تاریخ سراسرغصب ...کشتارو تجاوز...

که ترکیب اول تو ..." مشتی از جانیان جهان به نام یک ملت"

آنگاه...

فشار دست آهنین نوکران سر سپرده تو

واعمال ...اختنا ق از هر نو ع

با فورانی از قرن ها و قرن ها... پیش                                                                

حال امروز...با تحقیر

واپس گرایمان می خوانی

و توی بی فرهنگ...می خواهی

برای نجات هستی امان

دمکراسی...و لابد فرهنگ ! هدیه کنی

اشگ تمساح مریز...

و پستان... نچسبان به تنور

مرگ در ظلما ت

بر لطف و چراغ تو... بسی ارجح تر

درد کم کن و برو

 

با این همه

آغاز نفرتم از تو28 ...مرداد ...سا ل 1332 نبود

این داغ بس جگر سوز تر و کهنه تر است

 

آنگاه که برای ورود نحس ات ...بر قاره ای در آن روی زمین

که بعد ها امریــــــــــــــــــــــــــــــــــکا یش خواندی

فقط پانصد سال پیش

مجرمین و محکومین جنایی ... اروپا را

برای غصب و حمله...سروسامان دادی

و...وحشیانه برفرزندان... سرخ پوستم آوار شدی

ساکنان...وصاحبان اصلی قاره را می گویم                                                      

با 6000 سال تاریخ تمدن

به نام وحشی..با رگبار گلوله

قتل عام شان می کردی

اولین شعله های نفرتم از تو...زبانه کشید

بیداد...تحقیر...تبعیض

آن ها

بعد از 5 قرن...هنوز

در سراسر قاره... در فقر سیاه... می سوزند                                                        

وجواب تو... به عصیان پر شکوه " چه "                                                                  

درمحو این همه تبعیض و ستم

در بولیوی

رگبار گلوله ها

بر سینه پر عشق اش بود

نه نه

هرگز نفرتم از تو ...آغازش کودتای 28 مرداد سال 32

زیر سایۀ لشگر لومپن ها وفواحش ...نبود...نبود

 

در شیلی...نقشه های مزورانۀ سازمان " سی آی ای" تو

اعتصا ب کامیون داران اجیر

هیاهوی کاسه کوبان زنان بورژوای ی وابسته به تو

وسپس میدان داری ی

پینوشۀ تو ...قاتل توده ها

تعلیم دیده در آکادمی دیکتاتوری و تحمیل جنایت ها یت

چه ها که نکرد ...چه ها که نکرد...                                                                                                    

گورهای پسران گمشده ام... جمعی بود                                                              

برای خاموشی داغ دل مادران دردمند... در شیلی

آب یک اقیانوس کم است

                             فریاد از قتل ها در سا نتیاگو

آلنده نیز چو مصدق... بودمنتخب مردم خویش

ایستاد ...تا آخرین فشنگ

ایستاد... تا آخرین نفس

 

خبر ...خبر

رسید...رسید...اوج خطر

جلاد ...جلاد

تبر... تبر

فرود... تبر...

غرق شدند غرق... دستان هنرمند ویکتور خارا...

در سرخی های ابد

اینک اوست...اینک اوست

ناله نه ...فریاد نه ... ضجه وزاری نه

آوازی پر شکوه... که دارد آرام آرام خاموش می گردد  

و دوباره کم کم... جان می گیرد...

جان می گیرد

زبانه می زند...

شعله می کشد

از جان هزاران هزار زندانیان به پا                                                                                                                                                       

و اوج و طنین این فریاد ... این آواز آتشین ...  

درحصار مسدود سرنیزه ها... یک ورزشگاه

نه نه ... قتلگاه یک کودتا...شیلی...1973

او بود که همواره... برای زحمتکشا ن میهنش می خواند

حال این مردمان در بند...در زندان بزرگ سا نتیاگو

با همه جان ...چون یک جا ن

سرود های پر شکوه اش را...برای او می خوانند...

این عاشقانه ترین وداع... در تاریخ هنرمندان است

و ضبط... زنده

در فضای انبوه رنج های ما

نه...نه...

ای زالوی خون آشام ملت ها

نفرتم ز تو... هرگزدر حصار دردهای سا ل 32 نماند

دیوارهای تاریخ شکست و

در رد پای جنایت هایت ...به هر کجا که رفته بودی رفت

 

آنگاه که...                                      

فرزندان سیاهم را به زور تفنگ

درآفریقا اسیرمی کردی...وسپس به بردگی می بردی

قلاده به گردن ...لخت...پای در زنجیر

بر کف کشتی های بار بری

همچو حیوانات..

.نه... بد تر

در جعبه ها ...خوابیده

انباشته ... به روی هم...

و در عرضه ...در بازارهای برده فروشان...

به رقص و کرنش ششان می داشتی                                                                       

تا گران تر بفروشی شان

دخترانم...همه در بیگاری برده عیش...دوراز خانه وعشق

پسرانم ....پسرانم همواره زخم تحقیر و خشونت بر دل و پیکرشا ن

بیگاری ...بردگی ...مرگ در زنجیر

آوای سیاهان...درامتداد این معبر درد... ناقوس بیداد ظلم تو بود

در عصیان فرزندان سیاهم به نام برده

جواز دفن... در لابلای دفتر قانونت قبلأ صادر شده بود

تبعیض نژادی

بار کثیف ذهن تو و ...وجود کریه تو بود

خرید انسان ...فروش انسان...لینچ

کشتن انسا ن

آه ...قرن ها ست در غم شان می سوزم

هنوز تبعیض ها... نژادی ...جنسی...ملی و مالی

ریشه می سوزانند

نه نه

هرگز نفرتم از تو... از 32 آغاز نشد

به هر کجا که رفتی... خوردی و بردی و ریشه سوزاندی

 

جنگ جهانی دو

وای ازآن... فتنه جهانی تو                                                            

هیروشیما...ناکازاکی... و کاشتن قارچ های اتمی                                                                

برخاستن یک باره ناله های جهان

مرگ صدها هزار در یک آن

آنگاه ...مدال قهرمانی تو

بر گردن نسل ها کش خلبا ن

چرا...چرا... در جواب حامیان صلح جهان

به خلع تمام سلاح های هسته ای

در سازمان ملل ات

همواره تلاش کرده ای ومی کنی ...به رد آن

حال طمع نفت و نقش ریاکارانۀ کلانتر و... پیر

جهان... ز طرح های نو استعماری ات شده سیر

نه نه

آغاز نفرتم از تو هرگز

کودتای ننگ بارت نیست                                                                                خشونت ...ریا وابتذال تو را...انتها و پایان نیست

 

آه از فلسطین آه...

               حمایت ازدولت غاصب...اسرائیل

60 سال تأیید...کمک بر عاملین کشتار و رنج فزاینده

                                          سلطه و جای پائی...برای آینده

                                    در کنار سر زمین های مملو از طلای سیاه

تخلیه ...ا ز خانه اش انسان

مرگ... گرسنگی...زندان

نسل اندر نسل ...

زندگی... بی سرو بی سامان

آه...از رنج فرزندان سامی من

که ز رگبار گلوله...بمب ...بولدزر

نه راه فراردارند و...نه جای امن

آه ...از قتل عام صبرا یم

آه از غزه... آه از شتیلایم

به که گویم...

چه گونه در یک فریاد خلاصه شوم

مردمان غزه...فرزندان بازمانده

از انبوه کشتارها...در مناطق دگرند

که سال ها قبل

به نوار باریک غزه ...منتقل شده اند

این چه دنیای بی رحمی است

چشم بستن و سکوت... کمتر ازخوراندن سم نیست                                                                                                                                      

نه نه                                                                                                                                                                                                          

نفرتم از تو...تنها حا صل کودتای جنایت بار تو... به سا ل32 نبود

گر خلاصه کنم تمام زندگی ام

همه سوز زخم بود و... نمک و خراش مدام... بر زخم ام

 

یاد دارم ...با من

از رنج ها شان پدرمی گفت

از رانده شدن...ز مأواشان

از قتل ها ...از بی پناهی ی کودکانی چون من

در سرما ...در بیماری ....بی سقف و بی غذا ... بی یاری

با اینکه بسیار خرد سا ل بودم

و مادر نیز... زود جان باخته بود

حرف های پدر را....چه نیک می فهمیدم

او هرگز نگفت که آن ها عرب اند

و یا که ما عجم ایم...واین که ... به ما مربوط نیست

مهر او... هرگزمرز نداشت

قلبش... مملو از احترام به گاندی بود

وتحسین گر تنها پوشش متقالی او

دست با ف کارگاه های ساده هند

واستقلال هند...مایۀ وجد عمیق و شعف اش                                                                

او یک انسان شریف و آگاه

فرزند زحمتکش و سر بلند ایران بود

                                         "هند بعدها مولد زیباترین پارچه ها شد به جهان"

در پرواز... به سوی خورشید

دیوار ها...همگی کوتاه و کوتاه تر

سپس محو...می گردند

ومرزها

خط هایی کج و معوج                                                                                  

مثل نقش های کودکانه بر سطح زمین

و کودکان هرگز کودکان آن سوی خط ها را... کمتر دوست نمی دارند

و رنگ و نژاد و جنس برایشان مطرح نیست

مانده ام که چرا ما...در سنین بالاتر

زیبائی ها را خرد و کودکانه می دانیم...و زشتی ها را عین بلوغ

نه نه

در سال 32نفرتم از تو آغاز نشد

 

فتنه ها یت ثبت ... در سیه دفتر سی آی ای

70سال...تلاش پر تزویر

در فرو پا شاندن نظام شوراها

نظامی... که به هنگام تولد خویش...در اکتبر 1917

هدف اش دفاع ز کار انسان بود و تضاد اش... با سرمایه

پرچمش سرخ ...ا ز عشق و خون میلیون ها

اگرافتاده بر زمین...صباحی چند                                                                                                                  

باکی نیست...

باز...افراشته خواهد شد

این جبر است ... جبر تکامل ...عشق انسان به رشد و کما ل

تغییر ابدی ست و ایست محا ل

نه نه

نفرتم از تو... از 32 آغاز نشد

خون 20 میلیون فرزند بلشویک ام ... پایما ل فتنه های تو شد

شرح انبوه تزویرها و جنا یت ها یت

در شعر نامۀ من...نمی گنجید

دفتر صد ها کیلویی می خواهد

قبول سلطه... پذیرش ارباب ؟! خیر

تلخی زهر...بس گوارا تر...ازطعم شیرین عسل ات                                                                  

تخم جنگ است ریشۀ تو...

غارت و حمله ... پیشۀ تو

سلطه با نک جهانی... و صندوق پول ملل

                                       بهره بر بهره

                                         اهرم زور و بردگی ی دول

رشد ابتذال است خسروانی تو

آشتی...؟! مرگ است ...ارزانی تو

نه

ریشه های نفرتم از تو... تنها در کودتای ننگین 32نبود

درد فقر... فاصله ها...آمریکای لاتین..آفریقا و آسیا

به دست نوکران تو شدند... صمد هایم غرق ارس

چگونه بربندم... گوش جانم به ناله های کاروانیان و جرس

شیارهی خون دویده ز سیاهکل به جا ن ودلم

نفرت ازتو و نوکران تو... سرشت آب وگل ام

بر ورودت دوباره بر ایران

چشم بندم بر خون وشکنجۀ شیران؟

خام تو شدن ...ره به سوی تو برد ن

در فرهنگ لغات باور من..

بلاهت است و ...خود فروختگی

نه

ریشۀ نفرتم ازتو ...فقط در کودتای 32 نبود                                                                     

دست خونین ...حرص ...حضورمدام و بی حریم ات بود

 

صدام عددی نبود... تو بادش کردی

با نقشه ها و... وعده ها

تو هیولایش وهارش کردی

هر چه با پسوند بزرگ می آید طرح... تو است

او را با طرح خوزستان بزرگ...

8 سا ل

با آتش توپ ...بمب های شیمیائی... خمسه خمسه و موشک                                                                                     

تو هوارملت ایران کردی

داغ میلیون ها کشته و معلول...مفقود و اسیر

هنوز بر دل هامان

نه نه نفرتم از تو ...در حصار سال 32 نماند

 

این طرح ها ...آذربایجان بزرگ...کردستان بزرگ...

خاورمیانۀبزرگ ...این بزرگ... آن بزرگ...

گردش کارخانه های بزرگ تسلیحاتی تو

گوشت دم توپ می خواهد

حال نوبت ...کرد وآذری است و... عرب

به به نفت...چه لقمه چرب

دست تو همواره ...ازآستین صدام بیرون بود

گواه : فرزندان عراقی ام

                     در عصیان... به فتنه های تو

                                                همه از... گوش بریدگان صدام اند

حمله عراق... به ایران ...نقشه بد خواه تو بود

طرح ارزان... برای سلطه امروز تو بود

آن چه بود...که برای خواباندن یک باره مردم... در گور .

به دستش دادی؟

حلبچه را می گویم

تو استاد میلیون کش مردم به جهانی اتمی

این همه زخم مکرر ...این همه پیکار                                                                           دفع تکرار...و تکرارو...تکرار

نه چندان دور... آن روزی...که در وحد ت

نیروی کار ... پا خیزد

و از خشم کوبنده اش...زمین لرزد...زمین لرزد

                                           

 

زنان ایران... هرگز

راه را برتو نخواهند گشود

مشکل ار هست بما مربوط است

خودمان می دانیم

در خلیج فارس پرسه نزن

بهانه نگزین

گورت رو گم کن و... برو

نه نه

آغاز نفرتم از تو ...سال 32 نبود

گرچه درد بی حرمتی به زن... از قرن ها گذشته ...هزاران ساله شده

 

در حیرتم از رشد قارچ وار برج هاو کاخ ها

در حیرتم از درد فزایندۀ ساکنان کوخ ها

در حیرتم از رشد سرسام آور فا صله ها

به هوش ...به هوش

که دراین رشد ابسار گسیخته شیفتگی های زرق طلا

پوچ و مطلا نشویم

نه نه                                                                                                         

نفرتم از تو...

از درد بی درمان تمامی سال های 32 به بعد نیز نبود

 

حال تو... و طرح بزرگ خاور میانه تو                                                          

هنوز خالی ست در آن

جای نقشه ایران

افغانستان...و عراق بزیر پنجه تو

انتظار... ورود برایران

شده چند سالی... عامل شکنجه تو

می بینم... این بار دو همراه آوردهای از ترس

انگلیس وفرانسه...                                                                                                                                                                                                                                                                                

تو را که هرگز نبود باک از کس ؟ !

 

حق با توست

می پرورد داغ لاله زارهای ایرانی

مادرانی ... پسرانی ...همچو شیرانی

 

لابد اکنون

با 400 میلیون بودجه نا قابل... بذل سنا

مطمئنی چون 28 مرداد 1332

بی مخان شعبانی

تاج بخشان...اوباشان و چاقو کشان درباری

بنشا نند برسر... سرسپرده نوکری تازه ...

تاج خنده آورو... مضحک شهنشاهی

و در این معامله... او تاج به سر... و نفت به تو... ارزانی

آنگاه ...هردودست در دست هم ... اربا ب و...سایه بر سر ملت

می بینم انتر های ماهواره ای ات... سخت در تلاش و کوشا یند

تا آستان قدوم نحست را

با فریب مردم ...گاف باران کرده

آزین اش بسته با پشگل...عود و عنبراش تاپاله                                                                                                                                                                                    

نه نه

نفرتم از تو... از این جا و آن جا و دگر جا نیست

از همه جاست...

از ذات پلید تو... و سلطه امپراطور امپراطوران جهان سرمایه

 

من هرگز دل به

سناتور اوباما ی تو...نمی بندم

یا آن دگری او بی ما                                                            

هر دو هستند از احزاب خدمتگزار رژیم سرمایه

او نیز چون کندی ...دمکرات است

کندی... قهرمان قتل عام... در ویتنام است

30 سا ل پیکار... با قهر و سلطۀ پاریس

آنگاه آغازه حمله کندی                                                                                                        

تندیس زیبای مقاومت است ...فرزند سلطه ستیز ویت کنگ ام

فاتح سربلند قله های ایستادگی ست ویتنامی

نه نه

هرگز نفرتم از تو ازسال 1332آغاز نشد

                                                                

خشم من

خشمی ست سرخ

                   با نقش مهر ستم ها ی دیده... در مسیر هزاره ها

از مذابترین آتش ها ...

جوشیده از قلب خروشان زمین

و فورانش...

از بهم پیوستن و پیوستن بلندترین آتش فشان های جوشان روی زمین

که به سوزد وبه سوزد و به سوزد

تمام هستی تو                                                                                              

که بسوختی وبسوختی... تمام هستی من                                                                                

به زمین

 

                                                            

 

 

چه : مخفف ارنستو گوارا ...ملقب به ارنستو چه گوارا...انقلابی شهیرآرژانتینی

ویکتور خارا: هنرمند مردمی...کارگردان...آهنگساز...شاعر...خواننده...گیتاریست

اهل شیلی ...و عضو حزب کمونیست شیلی.

 

 

فرح نوتاش

اکتبر 2008

Book 5

www.farah-notash.com

 

اوج فریاد

اوج فریاد

 

سیه سال ها گذشته ز سی

جهان در شگفت

ز خیزش... زاوج شهامت

دراین... به جان آمده پارسی

به پا خاسته ...ایستاده با تمامی جان

علیه ستم

خروشان و خشمگین و آتشفشان

شکسته سکوت...

اوج فریاد او

انگیخته جهانی... به همراه او

به مسلخ آمده

عاشقانه خورشید وار

گرش تهی ست دستان

لیک ...ایستاده او...

کوه وار

 

صبوری صبوری صبوری

سیه سالهای سیاهی گذشته ز سی

هزاران هزار زخم بر زخم...

کنون انفجار...

رعد و غرش

کو...کجاست... فریاد رسی؟

سیاهی و فتنه

ز بام و خیابان

به کوچه هدف قلب و...

شاهرگ ها به زندان

چه آزارها و قتل ها در سوله ها

چه جمع ... به خون خفته در گور ها

آه...

گورهای عاشقان...همه بی نشان

کجا در جهان...

این همه لاله روییده در خاوران

ترور ها و قتل ها و زنجیره ها

غم ان تا ابد...

امان ... دشنه ها

 

کجا... کی...

کی بریده زبان نماینده کارگر

کجا رانت خواری بسوخت ...ریشه برزگر

کجا خوابگاه دانشجو... شده قتلگاه

کجا... خانه امن فرزند ملت... شده پرتگاه

کجا... ثروت ملتی... چنین تاراج شد

کجا... امید ملتی... این چنین باج شد

 

که کشتار مردم...

شد آزاد و بی داد رسی !

 

آه ...

ای عاشق بی نظیر عدالت

بگو...

به غیراز تو...شکوه بر که برم؟

از این ظلم و بی داد

ازاین سرب داغ گلوله

در گلوگاه...به خون خفته فریاد

همه مردمان ...در سیاهی و سایه

لیک... مستبدین

با نقاب های رنگارنگ دین

همان... سلاطین خود مدارقرن ها

همان نوکران سرمایه

 

ای عاشق مردم وتوده و خلق و رنجبر حقیقت

ای انوار خورشید تابان کثرت ات

زلال زلال زلال... تا خود بی نهایت

ای یاورتمامی زحمتکشان...کودکان و زنان

قدرت چپ ...ای بیکران...

ای بر باور حق کار...حق انسان

بری ازپراکندگی ها...خودخواهی ها ... منییت

تو...ای پویای پاینده...چون ذات کار

به کردار و اندیشه... چون چشمه سار

ای که همواره اتحادت ... اهرم قدرتت

وه چه شکوهمند و زیباست... وحدت ات

بر خاستنت...

چون طلوع زرین خورشید

از نشسته به خون...

امواج طوفانی دریاست

 

نگاه کن...

این که ایستاده ...این زخمی یه سربلند  

میان تیروساتور وسوله

و یورش عنقریب کمین کرده دزدان غنایم از پشت مرزها

این مردم ...ملت ماست ...که جان به لب

تنهای تنها بر پا شده...

و تنهای تنهاست

 

ای همه شورو عشق و درایت

ای همه ملک ایران سرایت

به جبرنا خواسته زخم های خون ریز

به جبر نیازو انتظارمردم ایستاده به پا ...

به همت ات

از خلیج فارس ...تا به خونین ارس

ای دلاور

یکی شو...یکی شو

یکی شو ...یکی شو

تا نیافتاده از پا ی... این قهرمان

به دادش برس ...به دادش برس  

 

فرح نوتاش

مرداد 1388

Book5

www.farah-notash.com

امواج هیاهو

امواج هیاهو

 

من به کودکی می اندیشم

که فقر خانه... با قساوت

در را به روی او بسته

و اودر خیابان بی حامی

بر تلاتم امواج هیاهو درشهر

و یافتن لقمۀ نان

با ضربه های توهین مدام و تحقیر

از این سو به آن سو پرتاب می گردد

 

من به کودکی می اندیشم

که مهر بر لب در خیابان های تهران

پیکرش چه نحیف وکوچک

ابزار شهوت اوباش است

و دست به دست می گردد

 

من به کودکی می اندیشم

که از تلخی فقر ودرد و تحقیر به جان آمده

و نمی داند که چرا باید زیر بار این همه درد مدفون گردد

وتفاوتش با کودکان ناز دیگر چیست

 

من به کودکی می اندیشم

که کراهت تحمیلی بر چهره زندگیش

مدام او را می ترساند

و قلب کوچکش می خواهد از وحشت در گلو فریاد شود

ولی لب هایش را

سلطه زورمدام دوخته است

 

من دگر... تبعیض را واژۀ کافی

برای رنج این همه فاصله نمی دانم

 

من به کودکی می اندیشم

که در دریای تلخی ها دارد جان می بازد

و رهگذرانی با نگاهی مغموم

پرپرزدن وتلاش وغرق اورا می بینند و

سنگین ...خسته و سلانه

 

آرام می گذرند

 

فرح نوتاش

تیر 1392

Book5

www.farah-notash.com

از سینه خاک

از سینه خاک

 

آنکه زیر خاک

می کشد فریاد

در تأنی سخت انتظار

پاک رفت از یاد

شد دست به سر

خاکمان بر سر

خاکمان بر سر

 

هق هقش هنوز

می زند در خاک

دریایی تلخ

بار پژواک

شد دست به سر

 

سنگ و انتظار

بلور و دلش

خاک و اشک زده

قالب رخش

ما سر به سر

خاکمان بر سر

خاکمان بر سر

 

آنکه پا بسته

در اعماق خاک

با دستی برون

از سینه خاک

می کشد فریاد

شد مشتی از خاک

می کشد فریاد

شد مشتی از خاک

و دست به سر

ما سر به سر

خاکمان بر سر

خاکمان بر سر

 

در بحث در جدل

در کش و واکش

جانش رفت از دست

خاکمان بر سر

خاکمان بر سر

 

دست برون از خاک

پژمرد

فسرد

افتاد و مرد

 

شد دست به سر

سر به سر

خاکمان بر سر

خاکمان بر سر

 

فرح نوتاش

وین 20.10.2004

Book5

www.farah-notash.com

آغاز ماه مه

آغاز ماه مه

 

 

راه تو همیشه درخشان باد ای کارگر

در نشیب و چرخش و فراز این زندگی

جوهر کاریت خروشان باد ای کارگر

 

جان تو منور به سرخی شعله های بیداری

در معبر تاریک رنج ها و طوفان های زندگی

پیکرت بری از آفت هر اعتیاد و بیماری

 

در نسیم عطر آور این بهار

چون شکوه سکر آور زندگی

روز تو مبارک باد در این بهار

 

ای که تیر قدرتت اتحاد

در اوج و عرصه این زندگی

ای شکوه همتت اتحاد

 

آغاز ماه مه روز جهانی توست

آنچه ساخته بر حول محور زندگی

حاصل کار و زحمت و جوانی توست

 

ابراز درد امروز شایسته نیست

ترسیم صحنه های ویران زندگی

بر چهره تابان امروز بایسته نیست

 

لیک این فردا و این اضطراب زحمتکشان

این حسرت جاری و انسانی از زندگی

این صبوری...و این فرو خوردن خشمشان

 

امپراطوران سرمایه.... آسوده بال

بی ترس و با آز بی پایان از زندگی

به کشتار و غصب غنایم هر روز سال

 

اوج بلوغ کارگران جهان است اتحاد

در نبرد با جنگ و بیکاری و یوق بردگی

تیر انتقام زحمت کشان جهان است اتحاد

 

 

فرح نوتاش

وین  اول ماه مه 2004

Book 5

www.farah-notash.com

آرباتیز لس

آرباتیز لس

 

ولوله ... پنهان بود

کسی نام مرا صدا نمی زند

پنجره را گشودم

دستم در سیاهی فرو رفت

دردی صاعقه وار

در رگ هایم دوید و به قلبم چنگ انداخت

سریع پس کشیدم

دیگر دست نداشتم

 

ولوله... پنهان بود

مچ بی دستم از درد می لرزید

اما...

خونریزی نداشت

دقیقا هیچ خونی

فریادم در سیاهی خفه شد

زبانم فقط اشاره بود

دهن ها همه باز

دم ها بی بازدم

اما کسی حتی کلمه ای نجوا نکرد

 

ولوله... پنهان بود

نه به دور

نه به نزدیک

نگاه منزجرم به سیاهی سنجاق شده بود

قطع سریع با برنامه

ذهنم را تسخیر کرده بود

در سیاهی محاط بودم

 

ولوله... پنهان بود

دیگر کسی مرا صدا نمی زند

کار تمام بود

چیزی برایم نمانده بود

جز

حیرت

و

وحشت

وحشت از فردا

زانو زدن بر ویرانه های یک عمر تلاش

 

ولوله پنهان بود

آروزهای انسانسم ,مچاله و دور می شدند

سیاهی دستم را بلعیده بود

با فریادی بلند و صامت

بی هیچ سایه

به اعماق زمین مکیده می شدم

 

ولوله ...پنهان است

دیگر کسی مرا صدا نخواهد زد

باد... از جانب سیاهی زوزه می کشد

امید و آینده را...می روبد و می برد

اکنون من اربایت لس هستم

 

اربایت لس:به زبان آلمانی کسی که از کار اخراج می شود وماهیانه ناچیزی از دولت به او برای مدتی پرداخت می شود.

 

فرح نوتاش

وین دسامبر 2003

Book 5

www.farah-notash.com

شماره

شماره

 به یاد فرزاد جهاد

جان جانان

تو هرگز نه شماره

تو نه خورشید ... تو نه ستاره

تو ...گوشت و خون و پوست

تو قلب تپنده... با حق زندگی

تو یک دنیا احساس ...عشق به انسان

تو فکر زیبای سازنده

تو قهقهه ...

تو چون روستا زادهگان جوان

در نسیم سحرگاهان

تو روشن تر ازصبح و سپیده

تو تراوت های شفاف شبنم در بهاران

تو سبک بال تر از پولک های برف زمستان

 

شعر من ...نه در وصف ات ...نه در یادت

که شکوه زیبای یاد تو...

جاودانه...در یاد ها ست همواره زنده

 

شعر من...برای هزاران قافله در خواب

که دررویای نرم سی و پنج سال آواز لالایی

ودر تدبیر پوچ سره از ناسرها سوا کردن

 

و خون جوان تو...روان در راه

با خون جوانان دگر...هر روز تازه و همراه

می درخشد... به زیر آفناب...

همراه و جاری ... منتظر

 

ای صبحگاهان ...

فریاد داغ مرا ...

بر یال بوران بهمن

برسانید به تمامی یاران من

خواب مان کافی ست

وقت بر خواستن است

خانه از پای بست ویران است

 

فرح نوتاش

اسفند 1392

Book 5

www.farah-notash.com

نه به فریب

نه به فریب

نه به سبز سیدی... نه به فریب                                              

نه به یا حسین و نه ... به میر حسین

نه به اصلاح رژیمی ... از بن و ریشه فاسد

نه به بیت رهبری... نه خبرگان رهبری

نه به سید ...علی رهبر دزدان و نوچۀ محمودش

نه به ایل وتبارشان ... غارتگر و فاسد التقاتشان

نه به حجتیه ومعجون اش

نه به کروبی ... همیشه تازه دوماد تبار شهدا

نه به خاتمی ... مشاطه گر و ناجی استبدادی

نه به هاشمی روبه مکار... یار امیران عرب

رهبر قتل های زنجیره ای... مافیای استبداد

نه به زهر زهره ... رهرو شیادی و پول

مینی ژوپ پوش گذشته که در تحول

فرصت طلب لحاف کرسی به سر امروزی

نه ... به تمامی نقاب های دروغ

حربۀ سلطه و زور... تولید قرن ها پیش انگلیس

نقاب های مذهبی... ز جنس استعماری

واز تولیدات تازه رژیم صهیونیست آمریکایی

ما مدرسۀ انگلیسی ها( فیضیه) را در قم و دیگر اماکن خواهیم بست

ما نوکران انگلیس، امریکا، اسرائیل را درایران و جهان می شناسیم.

ودست غارتگر آنان را از جان و مال مردم کوتاه خواهیم کرد.

فرح نوتاش

اسفند 1393

Book 4

www.farah-notash.com

یشم

یشم

دانه های یشم بر گردنم بود

و یشم در چشمم

یشم بر درخت بود...

و یشم بر چمن

یشم در آغاز آشنایی

و شروع آوازی پنهان

 

آرام و شرمگین

با ضربان تند یاقوت قلبت

در فیروزه های پنهان صدا

و انتظاری ... که کهربایی می شد

 

و من در انتهای یک فاصلۀ پر حصار

غرق... در بی قراری

از تلألوی انکسار نور

از الماس درخشان وجودت

در لایتناهی شنها بودم

 

و لرزشی تندی

از تپش ها یاقوت یی

که در تنم جاری می شد

وتمام ذراتم را به فریاد می داشت

ردیف کوچکی از دانه های یشم

در شمارش

همیشه می گفتند

که قاصدت بسوی من می آید

 

فرح نوتاش

تهران اردیبهشت 1372

Book 4

www.farah-notash.com

هوو

هوو

انگشتان کشیده اش

در میان افشان سپید گیسو بود که

گفت

 

مادرم ...

چه جوان بود که مرد

نه کسی بود نوازشم دهد

نه کسی بود در آغوشم کشد

روزگار بس بلند ... شاید همه عمر

از فراق مادرم گریان بودم

در گفتگو های زنان

در حضور نا مادری ام

مکرر هیولایی بود

که زنان همگی با نفرت

از او یاد می کردند

هیولایی... که زندگی را

رنگ سیاهی می داد

وجان لطیف کودکان را

با زهر نفرت ... می آلود

هیولایی که خوشبختی را می برد

هیولایی زشت سیرتی

که دزدی می کرد

دیوی که پدر را می برد

با پدر ...مهر و عشق عاطفه

همگی محو می شد

وضرب و شتم و ... ستم می آمد

بدبختی... بی حرمتی و کم نانی

می آمد

 

 

در نگاه اش کم کم غم موج می زد

ادامه داد

 

در دل تنهای کودکی ام

از خود می پر سیدم

این هوو کیست ...

این دیو بد خواه و پلید

این کلاغ لجن خوار

بر دیوار خانه ها ... ز چه روست

چرا زنان با او نمی جنگند

چرا کودکان علیه او نمی جنگند

وچرا می گذارند ... که پدر را ببرد

و چرا او را از خانه ها نمی رانند

 

دانۀ اشگی ...

از چشمانش به گونه اش غلطید

و در نگاهش به ژرفای زمان

ادامه داد

 

ایام گذشت ...

کودکی تلخ و غم انگیز

در بی مادری ام نیز گذشت

در آغاز نو جوانی ام

آن کلاغ زشت لجن خوار

بر دیوار خانۀ ما نیز نشست

و بی دعوت وارد شد

از رنج ورودش همه عاصی گشتیم

غم نا مادری ام ... و سوختنش

در آتش گم کردن شوی و حرمت

و اشک روز و شب او ...

بیچار پدرم ...

در دنیای دو گانگی گم شد

فنا شد و ندانست

که چگونه این همه آمد به سرش

 

حال اشک هایش می شست صورت او

ریزش رنج کودکی از چشمانش

بعد از این همه سال

حقیقتی بود... گر چه باورش مشگل

او با نگاهش به نقطۀ دور

ادامه داد

پدرم هرگز ندانست

که چگونه این همه آمد به سرش

دست پر مهرپدر... رفت از سر ما

عاطفه در جان پدر

چون غباری محو شد

بر باد شد ...رفت مهرو حرمت او

و شد ریشخند دگران ...

و خفت خانۀ ما

 

او به تلخی می گریست و می گفت

و...

هووی نا مادری ام

چون قوز کریه

بر کول خانۀ و فضای غمزده اش

تا مرگ پدر سنگین بود

ایام گذشت...

نوجوانی تلخ وغم انگیز

در بی پدری نیز گذشت

پس از سالیان دراز

از مرگ پدرم

و پس از آن مرگ هوو

 

هنوز زخم های چرکین

از دشنه های زهر آگین هوو

از خدعه و نیرنگ

و حیله های هوو ... در جلب پدر

 

در جان خانۀ ما باقی ست

هنوز بی چاره نامادری ام

بین اوراق کهنۀ خاطره ها

با رنج ...

به ایام تلخ جوانی می نگرد

 

فرح نوتاش

تهران مرداد 1372

Book 4

www.farah-notash.com

هرگز آیا

هرگز آیا

در محاورۀ ...

از شکوه باغ رنگین کلماتت

از رایحۀ گل های انسانی تو

از تماشای پرواز عاطفه ات

از بلور زلال روان ... از بلوغت

سر مست شدن

گلی سرخی ریشه دواندن در دل

و در وجد نا باورانۀ یافتنت

تمام پیراهن های سیاه غم ها را

به شعله های سر کش آتش سپردن

و گذشتن ... و رفتن

 

پس از آن

در کوچه های عطر آگین خیال

به تو اندیشیدن

در سکوت ها یی

با ندایی ممتد از دور ها

با بانگی در اوج بلندی

ازغوغای پنهان درون

صدایت کردن

و تو در خاموشی خلوت خود

در حصار دیوار هایی

و هرگز نگشودن در و ... یا پنجره

رو بسوی پرواز

 

در عطشی رو بسوی تلخی

فقط در طلب یک نجوا

در سکوت مطلق

با شتاب دریای طوفان زده

فریاد زدن

و خواندنت با همه جان

آیا امواج صداها

بر صخره های عظیم سکوت

همگی خورد شدند

یا نوازشگر ساحل سفید و آرامت

در حصار دیوار های بی شمار خاموشی

 

هرگز آیا

امواج این التهاب سرخ و تند

از سد های قطور باورها

خواهند گذشت

و هرگز آیا

جان تو در امواج طوفان زدۀ آنان

شسته خواهد شد

 

فرح نوتاش

تهران تیر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

هدیۀ

هدیۀ

آن روز در هلهلۀ جمع بزرگ

با دو شاخه رز سفید کوچک

در دستان کوچک تو

و لبانی با لبخند

که آرام به کلام آمده و می گفتند

هدیه ایست برای تو

 

و چشمان سیهت

در صورت مهتابی و کوچک خندیدند

و تو با صاعقه های شادی گرم نگاهت

به نیم دایرۀ منتظر بازوانم

پرواز کردی

 

تونیک می دانستی

که من صندوق اسرار توام

و تو تکرار کودکی ام

رنجهای بزرگی که شده

آوار جسمی تکیده و کوچک

 

تو فریاد پشت در زندان ها

تو پرواز مضطرب در خانه

تو همراه غم

به صبح درود

وبه شام ها بدرود می گویی

بالش زیر سرت شب هنگام

خیس از اشگ های تنهایی ست

و روز ها در مدرسه

تیغ تیز تحقیر از همه سو

می زند زخم به جان کوچکت

 

تو را با پرشی بلند

از دره ها و کوه های زمان

در میان بازوان می گیرم

و این زمین نیست که پر تکرار می زاید

فرزندانش را

افسوس که چه بی تغییراست

بستر قهر و خشونت

در عرصۀ عدالت طلبی

در میهن مان

 

دستت را به من بده کودکیم

تا با تو راز ستیز بودن گویم

دستت را بمن بده

تا بگویم

در کوچه های تنگ و تاریک حیات

چه کسانی چراغ ها را دزدند

با من قدم بردار

تا راز

تبر تیز تبعیض ستمکاران زمین

که می زند ساقه و گل

از نهالان ظریف و کوچک

چون تو را ... فاش کنم

با من قدم بردار...

تا بگویم که رفته ایم تا به کجا

و از کجا ... می شود آغاز کنی

این هدف بزرگ بودن را

 

سر...افراشته دار

که وجودت مظهر خوبی هاست

و جامت

لبالب از دوستی و عشق ... به انسان ها

و این برای آغاز راه تو

کافی ست

 

فرح نوتاش

تهران خرداد1372

Book 4

www.farah-notash.com

نهراس

نهراس

نهراس از تنهایی

نهراس از شیوۀ مرگ

نهراس از طیف کمیت بزرگ

نهراس از انبوه حجیم واپس اندیشان

و... فرصت طلبان انگل

نان به نرخ روز خور

  

فریاد حقیقت طلبی

حتا در تنهایی

زیبا و رساست

و همواره... آراء جمع نیست

گویای ابعاد حقیقت های نوین

وآهنگ رشد و ارتقاء انسانی

 

یافتن اندیشه و راه نوین

خلق آثار بدیع

در... رنج و شور و عطش

همواره در تنهایی ست

نهراس از تنهایی

 

خالقان افکار بزرگ

همیشه تنها بودند

و هرگز زدودن تنهایی

در جمع کاهلان تیره فکر

کج اندیشان و جاهلان حامی ثبات

و حسودان نظر تنگ

ممکن نمی گردد

 

شادمانی از پیوستن

به جمعی که هم آهنگی

هرگز رخ نمی دهد

آرزویست بی بار و بی ثمر

وتنهایی زیباترو سازنده

 

دست یابی به ریشه های فکر نو

در تغییر مشی زندگی ... و

رشد و ارتقاء انسان نو

در تمرکز... و کاوش های عمیق

در تنهای مقدور و ممکن است

و تو

به هنگام عرضۀ اندیشۀ نوین

به پیشگاه بشر... همواره تنهایی

فریاد های اندیشمندانۀ انسان

در تغییر جهان ... نا میراست

کاشفان راه نو ...

همواره تنهایند

 

حرف خود گو

نشو بندۀ زار دگران

رنگ خود دار

نستان لحظه به لحظه رنگ

از دگران

 

اگر امروز کلامت و حقیقت تنهاست

لیک فردا

انعکاس شعاع آن ناپیداست

نهراس ... ازابراز حقیقت

نهراس از تنهایی

 

فرح نوتاش

تهران مرداد 1372

Book 4

www.farah_notash.com

نام من زن

نام من زن

برده ی اعصارم و دارم بر روی شانه های خسته ام

مهر تحقیر

هزاره ها گذشته

هنوزم پای کوه غم

بسته به زنجیر

نام من زن

نام من آ لوده با زهرابه های تلخ تبعیض

تنم مجروح ... کبود...

                 از ضرب لبریز

جان من مصلوب بر دروازه های شهر و ده

هر گذر

         هر دشت و هامون

به فرمان ترازو های نامیزان قانون

آه...

راه من همواره بسته

قلب من از ظلم سیاه قرن ها

اندر هم شکسته

باورم کن

باورم کن

گشته ام

         از رنج خسته

جسم من همیشه غالب

جان من همواره غایب

کار من در خانه بی مزد

رنج من همواره بی اجر

نام من زن

جرم من زن بودن،زن بودن و زن

 

نام من زن

نام من

آلوده با زهرابه های تلخ تبعیض

تن مجروح من

از درد لبریز

من بدهکار و بدهکار و بدهکار مکرر

سال ها قبل از ولادت

سهمم از سرمایه هم

در بلندای حیاتم

شد غرامت

در قبال انتخاب همسر و فرزند

خسته ام از ظلم و بیداد

گشته ام از خشم فریاد

در پی حق برابر

نیستم از مرد کمتر

من چو مرد انسانم انسان

کی رسد این ظلم به پایان

نیستم دیگر کنیزی ساکت و خوار

بس است

نمی خواهم دگر

                   ارباب و سالار

نمی خواهم ،نمی خواهم ، نمی خواهم

دگر ارباب و سالار

 

فرح نوتاش

تهران مهر1372

Book4

www.farah-notash.com       

 

میدان زنان سلحشور

میدان زنان سلحشور

مهری مهین ... سیمین و فرخنده

ای زنان رنج وکار وطنم

قلب من...

سنگ صبور غمهاتان

گلویم ... همیشه زخمی بغض

از شنیدن رنج و دیدن اشگها تان

نیست بر قصۀ غصه هایتان پایان

 

در بسترسنگلاخی سیلاب زندگی دیدم

که چگونه آبدیده شدید

و... ناب شدید

هرگز به تحقیر و خفت و توهین

نه خو کردید و

نه از رنج تبعیض رفته ... بر شما

بر فنا شدید

گر چه آه مدام ...

سنگین کرد ... قفس سینه

لیک نه پذیرفت جان تان هرگز

تحمیل خفت ... چون بردگان دیرینه

 

زمان سپری شد ... ولی

آسمان نشنید ...

فریاد خشم خروشان جمعی ما

تنها تنها

در سلاخ خانه های دادگاه های طلاق

با فرزندان امان همگی ذبح شدیم

و آه ها و اشگ هایمان

در چرخ پرهیاهوی زندگی گم شد

و نه پرسید کسی

از ظلم رفته به تمام هستی ما

و هرگز دگر گون نشد

این ظلم سیاه تحمیلی

 

گلنار

ای سلالۀ شهامت وایثار

ای تبلور عصیان خالص و عریان

و تنها پناه روزگاران تلخ فرزندان

بر خیز وشعله شو... ز آتش سینه

بده دست زحمتکش ات به تهمینه

همه با هم رأس ساعت هشت

در میدان زنان سلحشور

که قبلا بود نامش بهارستان

علیه تبعیض مکتوب درقانون

با هم ... همگی فریاد شویم

که چو مردان ... ما نیز انسانیم

و از ظالمانه ترین قانون های تبعیض

درسیاه نامۀ قانون اساسی

متنفریم و بیزاریم

و یک باربرای ابد

ما برای حقوق برابر

باید ... که به پا شویم و بجنگیم

و جان دهیم

تا اهراز تمام حق خود

ننشسته ز پا ... و پیروز شویم

 

فرح نوتاش

تهران شهریور 1372

Book 4

www.farah-notash.com

میدان بهارستان

میدان بهارستان

در دورهای مه آلود و صورتی

پنبه زن پیر آسمان

               می نهد به روی هم

انبوه توده های پنبه را

لیک اینجا...

آسمان صبح بهاری آبی

و رنگ های دل انگیز قوس و قزح

پلی ست...

در هاله رقصان گرده های سفید

                           و یورش مداوم بازوان مدور فواره ها

به سوی هم      

به شوق توامان فرود به آبی حوض

با آوای زلال ریزش

 

گام های سبک خاطره ها

بر انحنای رنگین کمان

و نسیم در نوازش

با بال هایی از پر نرم

در شعاع حریر وار خورشید

و چرخش رایحۀ سکر آور عطر نسترن

در فضای میدان

سوت آرام چمن زن

و چهرۀ باغبان پیر

با کلاه لبه دار ... تا هلال ابرو        

و تراوش عطر سبز چمن ها... در نسیم وهوا

 

یورش گام های پرشتاب مردان مو سیاه

به جبهه های کار

بازی گنجشکان با سایۀ خود

                                 بر صفحۀ گستردۀ سبز

و پرواز های نه بلند

 

جست و خیز کودکی با صورت شاد

و مادری با لبخند... با مهر با گرما

و پیر مردی ... با پوشش کهنه و عرق چین سیاه

                     و سیگاری روشن در گوشۀ لب

                     در شمارش سکه های کوچک پول

 

لرزش یکباره

               و برش طولی پوسته سخت زمین

و صدای مساسل از متۀ کار

از دستان پینه بسته کارگر افغانی

                                 با پیکر ریز و چالاک

                                                   و چهره ای ...مصمم... آرام

در مشبک کردن اعماق زمین

و دوانیدن لوله گا ز

                 در دالان های طویل و بس باریک

و صدا... و صدای مسلسل متۀ کار

                           وسوراخی در صفحۀ سیال زمان

و گذر از پل رنگین کمان

و پیوستن ... به نفیر گلوله ها

 

                         از توپ های پر آز محمد علی  

و انفجار لوحۀ عدل مظفر

                   و فریاد مظلومیتی خون آلود

                                   با چهرۀ بغض آلود زمان  

و صداهایی که کم کم دور می گردند

دور ... دور ... دور...

و بعد فاصله ها ... و سکوت

 

صدای مسلسل متۀ کار

                       از دستان پر شکیب کارگر افغانی  

و صدای پیوستن آن

           به سم اسبان ... چکمه

                           و رضا میر پنج و شنل

و همهمه...

                 خون....

و صدای سنگین چرخش در وازه... در لولا

و محو دریچه ... و آزادی

                     و سالیان سرد و سکوتی مطلق

 

   باز صدای مته ...

                     و پل رنگارنگ قوس و فزح

و شلیک مسلسل ها

                   سی تیر...و هیاهو

                             از غرش یکبارۀ مردم

و لرزش میدان

اضطراب

یورش فواره ها

             از خونین ستاره ها و سینه ها

سر آغاز فتنۀ نو

محو یکسرۀ آزادی

 

طوفان زمان ... بار دگر می روبد

                   برگ های خزان دیده عمر مردم

و کلاغی در قار قار سیه اش می ماند

                             بر سکوی بلند میدان

و باز... باز...

گودال سکوت

و فاصلۀ سرد و یخ زذۀ طولانی

 

صدای مته ...و صدای مته

در دستان غم غربت زدۀ کارگر افغانی

یک بار دگر...

هجوم تاریخ و خاطره ها

از فراسوی پل رنگا رنگ

قیامی بی نظیر... سیل آسا

                  و فریادی خشمگین و بی امان

                                         از نسلی بس متهور ... بی باک

آزادی...آزادی

و صدای مهیبی از سقوط تندیس بزرگ

                                       سمبل استبداد

                                       و...سلطۀ نواستعمار

و هلهله ...گل و شادی

                     نقل و سکه به هوا

فاصله ها....فاصله ها...

                     و سکوتی ممتد از متۀ کار

 

در آنسوی حاشیۀ گرد چمن

پیر مرد...

با پوشش کهنه و عرق چین سیاه

در تکرار شمارش

                 و مرور سکه های کوچک پول

                       در حیرت اسکناس های سکه شده

با چشمانی ... از وحشت آینده

و تحلیل توان

در فرسایش از بیدادگری

و ترازوهای نا میزان

 

فرح نوتاش  

تهران اردیبهشت 1372

Book 4

www.farah-notash

   

مشتعل گردانید

مشتعل گردانید

ای سرودهای خفته در جانم

همگی فریاد کنید

ای تشنگی های مدام

بر انگیزانید شور جستن آب

بر پای و به راه کنید

مرا

 

ای شعله های آرزوهای بی حصار

شگفت و بزرگ

مشتعل گردانید

همه ذراتم را

و بروبید از جانم

ملال های سیاه سال های در بندی

 

ای همه درد های خفته در زاویه های وجود

بر شکنید همگی

هر پر چین و حصار وهر زنجیر

هر درو بارو وهر دیوار

از نو به پا ... به پا...

به پایم دارید... به راهم دارید

 

ای زهر خشم های فرو نشسته در جانم

مشتعل گردانید

ای نیرو های سخت سرکوب شده

منفعل و مبهوت شده

در پیکر من

نوید دهید

شوری تازه رسیده در رگهای تنم

تا تا بار دگربر خیزیم و گام نهیم

 

ای زخم های دور و کور

ای حرمان های کودکی ام

همه با هم

در انفجار جدید زندگی ام

 

ره بجوییم و گیریم دست

در نزاع میان نیک وبد

بجز از دفاع زنیک

راهی هست

 

فرح نوتاش

تهران تیر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

گیوتین طلاق خلعی

گیوتین طلاق خلعی

صحبت از عشق نیست

صحبت از حرمت و وقار و کرنش نیست

صحبت از

پنجه های مردی ست

بر گلوی زنی

وفریادیست

که دارد کم کم خفه می گردد

و حقی

که با فشار پنجه ها بر حلقوم زن

دارد محو و نابود می گردد

 

صحبت از اجرتی ست بر پایانیه کار

دقیقا از دفن بربریت

ودفاع از نوری... از شکوه یک آزادی ست

که گوشۀ کوچک آن ... حقوق انسانی زن

صحبت از فردایی

برای شکوفایی کودکان

 

صحبت از محوستم در دفاتر قانون است

محو سلطه بر زنان

که ثبت در تاریخ

از بردگان زمین در تمام زمان مدنیت

تنها دفاع از یک زن نیست

نفرت از قانونی کریه وضد انسانی

در تپش روزانۀ

با نام عدم حق طلاق برای بردگان

یا طلاق خلعی

 

درقانون طلاق خلعی

تحقیر زن به عنوان یک انسان

گیوتینی ست

که سر تصمیم گیرندۀ زن معترض را

از تمامی حقوق انسانی او

جدا می سازد

بعد از سالیان دراز

کار بی اجرت ومزد... بی فرزند

او را به برهوت فقر وبی پناهی

ساقط و

و فریادش را علیه تحقیر وستم

در گلو... خفه می سازد

سزای اعتراض او مرگ

ویا سقوطی به ژرفای فقر و فاجعه

 

فرح نوتاش

تهران تیر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

               

گل سرخ

گل سرخ

گل سرخ رقص کنان

بر صدف صاف خیالم لرزید

پر گشود

بر اوج فضای

پر پولک و نورم چرخید

 

شبنم اشگ ز رخ پاک نمود

و ... شاد از آغاز

با لطافت خندید

 

گل سرخم رقصید

گل سرخم خم شد

دور زد و دوباره بر گشت

عطر افشان بر روی نسیم

سبک بال ... و رها

بلور قندیل های ارغوان را

در غار سرودم بوسید

 

گل سرخم پرواز

گل سرخم آواز

گل سرخ ... دم سرخ نفسم

گل سرخ نه قاصد ره گذرم

گل سرخ

سینۀ پر جوش و خروش و جرسم

 

فرح نوتاش

تهران تیر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

کودک کار

کودک کار

کودک کار...کودک کار

کودک رنجهای نابکار

کودک آرزوهای ممنوع

کودک امید های پر سراب

 

کودک دشتهای تب دار

لبهای خشک و بسته

چشمهای باز

وافق دور و خاکستری...چوبه های دار

کودک حیرت و ماتم

کودک خوشه های حسرت...خوشه های غم

 

کودک دستهای سرد

کودک تجاوز و تحقیر

و زیر آوار سیاه رنج و خط فقر

 

آه...

کودک فروشی

دست و پا و چشم

کلیه و کبد... قلب وقلب و قلب

فریاد...هزاران آه

کودکان جهان فرودست

همهمه کودکانه شما

پشت دیواهای بلند و بسته

بدون در... بدون در

 

فرح نوتاش

تهران دی 1376

Book 4

www.farah-notash.com

قلب کاروان

قلب کاروان

از این وادی ظلمت... تا که به نور

فاصله ... چندان نیست

بر خیز و بر خیز که تحمل مذلت

بر همه آسان نیست

هنوز غمزده و مبهوت

زانو گرفته ای بدست

برخیز ... که سبز شوی ز نو

برخاسته... نازنین من

گرفتار ماتم نیست

 

در اعماق چهرۀ افسرده ات

خوب می بینم

که روح بزرگت ...

بی خلوص به عشق انسان نیست

فدای جان خسته ات... ای مضروب راه نور

دنیای زیبای خوبی ها

آن چنان هم بی سر وسامان نیست

 

سکوت و خمودگی تا به کی

جانان من به خود آی

اوج و حضیض دارد

سخت است این نبرد

اوضاع همواره به یک سان نیست

 

در مبارزه برای نور و عدالت

اگر باختی... دو سه بار

حتا تا به هزار

مشو محزون و نا امید

که این طریق عهد و پیمان نیست

ماندن درعصر حجر و تاریکی

یا تلاش برای رسیدن و زیستن در نور

 

بانگ جرس پیچیده بار دگر

در فضای بی کرانۀ راه

بر خیز که قلب کاروان

بی حضورتو ...

هرگز کارا و پویا نیست

 

فرح نوتاش

تهران آبان 1372

Book 4

www.farah-notash.com

ستاره های صبح

ستاره های صبح

شعارها نیمه... دهان ها باز

غلطیده به خون

گنجینۀ راز

بی آخرین نگاه ... چشمها بسته

فریاد ها خاموش ...

دیو استبداد ...ظلم بی پایان

جان های بی دفاع ... زخمی و خسته

بی گرمی وداع

گرمند هنوز دستان بسته

 

قلب عاشقان آماج رگبار

تزریق زهری ... بربرییت یی

در تکرار و تکرار

 

آذرخش برق

میدرد قلب سیاه ابر

سپیده دمان ...فرو خفته

امروز بی سپیده است

آسمان شرق          

غرش رعد...

لرزش و ریزش

بربریت و این همه نفرت

طوفانی می نوردد راه

تا کند ویران

چون پر یک کاه

و باران که می ریزد

تمام ابرهای سیاه

تا بشوید خون

از سینۀ زمان

از سینۀ زمین

وسطور دفتر سیاه

 

با ... صدای رگبار

در نیمۀ شعار

همه بیدارند

برعمق فاجعه ...همه آگاهند

تاریکی و بند ... سرای نجوا

آه ها پی در پی

ستاره های صبح

از کجا و کی

اشک ها ...رودها

 

فرح نوتاش

تهران مرداد 1372

Book 4

www.farah-notash.com

دل اکثرمردان هموطن

دل اکثرمردان هموطن

قصر نیست با نگهبانان

خانه نیست با در بسته

و قفل و کلون وکلید

کاروان سرایی ست

بی در و پیکر

دل اکثر مردان هموطن

 

سرای عشق نیست

محبت و صفا نمی داند

پاک حیطۀ هوس است

دل اکثر مردان هموطن

می کشد زبانه شهوت کور

بر سر هر گذر ...

هر برزن و کوی

 

در دل اکثر مردان هموطن

محو گشته ... نشانه های انسانی

در باور قوانین سیاه پرتبعیض

بی مسئولیتی در محیط یک خانه

زن ... مادر وفرزندان ... باکی نیست

همگی فدای شهوت آنی

 

دل اکثر مردان هموطن

پایگاه یورشی ست هرز و بی حصار

سوء باور و شهوت کور

و گسستن از مسئولیت های انسانی

به نام مرد

 

ز یاد برده ایام فقر

جوانی و آغاز تلاش با شریک زندگی

با همسر

در ایجاد کسب و خانه و کار

فنا گشته او... شکسته عهد ازل

 

از دل اکثر مردان هموطن

رخت بسته شفقت

هوایی شده

در باورقوانین عصر حجر

چهار زن و چهل صیغه

داده دودمانش به خرگه باد

و نیست دگر جایی

برای مهر و صفای یک کودک

 

دل اکثر مردان هموطن

فرو ریز گاه باور های انسانی ست

مدفن وفا و انصاف است

لانۀ شهوت است و خود خواهی

 

خونین جگرم از رنج زنان هموطنم

خونین جگرم ...

از بخت سیاه کودکان هموطنم

خاموش است و ظلمانی

فرو خفته ... فتوت و نور

در دل اکثر مردان هموطنم

 

فرح نوتاش

تهران مهر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

دریا

دریا

آب دریا چه تلخ و چه شوره

رقصان رقصان

موج دریا

پر از نور و بلوره

بالا می ره ... پائین می یاد

آب دریا می خونه

خیز می گیره

عقب می ره ... جلو می یاد

آورده هاشو ...از راه دور

دانه دانه

رو ماسه ها می چینه

 

آب دریا بی رنگه

در پرتو نور خورشید

پر شکوه

هر لحظه ای یک رنگه

سفید ... آبی

               رنگ فلق  

نیلی بنفش

هنگام ظهر

           رنگ سبز قشنگه  

 

دیدنی رنگ شفق

آفتاب سرخ وقت غروب  

افق خونین

دریا خونین

زمین و آسمان خونین

بر پیکر کوه سنگی

موج ها ی پی در پی خونین

همهمۀ موج دریا

با پرچم ها به رنگ سرخ

یورش رنگ

در دریای خونینه

 

فرح نوتاش

تهران شهریور 1372

Book 4

www.farah-notash.com

تو نمرده ای

تو نمرده ای

                                         برای پروانه اسکندری – فروهر

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

من...

تو را می سرایم

تو را...

ای بانو دشت های عشق

عشق های بی حصار

تو را ...ای بانوی گام های بی تردید

تو را...

تو را ای زلال بلور در بی نهایت

بر بلندای قامت با وقارت

ای فرهیخته ...فرزانه

ای آمیزه ی شیدایی و شور

ردای عشق چه زیبنده است

 

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

من تو را می سرایم

تو را...

ای شکوه رنج های بی شکیب

تو را ای آشنا

با غبار جاده بن بست زندان ها

تو را ای آشنا

با بغض

با سکوت

با صبوری های تلخ

تو را ای آشنا با آه...

با میله و دیوار

تو را ای آشنا با درد

تو را ای آشنای روزهای ملاقات و خبر

فرزند و اعدام

پیچشی با سینه ی پر درد

اشک و آه

و خاک و خاک و خاک

و خلاصه شدن در یک سینه فریاد

 

تو را می سرایم

آه

تو را می سرایم

ای آشنا با غبار جاده بن بست زندان ها

صدای گام های تو

در کاروان عشق

طنین دیگری دارد

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

و من تو را می سرایم

تو را...

 

در سینه چه داری؟

یک قفس

پر از گنجشکان مهربانی

و انعکاس بال های بی قرارشان از نی نی چشمانت

و چه بی تاب رهایی

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

چرا که من هنوز آواز گنجشکان تو را

در همه جای شهر می شنوم

 

تو زنده ای و در مقابلم

و من

و با نرم ترین قلم هایم

و زیباترین رنگ هایم ...ای زیباترین

تو را می آرایم

 

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای...

وقتی هیولای تعصب با دندان های تیز

بر تمام شهر سایه می گسترد

و در هر بیقوله ...

و کوچه پس کوچه ای

دندان نشان می داد

و در امتداد زمانی بس طویل

فضا

پر از رعشه ی جان خراش حلقوم های دریده بود

ای بانوی گام های بی تردید

تو را دیده ام

با چراغی در دست

و با لبخند و مهر

در هر سو

با وارثان اندیشه ها

سلام می گفتی

و چه نیک می دانستی

که پرواز آزاد اندیشه

حقانی ترین حق انسان است

و دل انسان زخمی

نیازمند مرحمی از مهربانی ها

 

تو نمرده ای...

تو نمرده ای...

تو ای زائر جان بر لب زیارتگاه زندان ها

معنای آزادی را خوب می دانی

و فریاد آرزومندت

برای آزادی

در فضا

هر لحظه می پیچد

 

مرگ تو در طاقتم

در باورم

هرگز نمی گنجد

تو...

تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی

زنده خواهی بود

تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی

ای بانو

صدای گام هایت چه بی تردید

آواز گنجشکان مهرت سبز

و صدای گرم تو

فریاد آزادیست

نه, نه , نه ...

تو نمرده ای ...

تو نمرده ای ...

 

 

فرح نوتاش

تهران 30 آذر 1377

Book4

www.farah-notash.com

پروانه

پروانه

سرودی برای (اسکندری- فروهر)

 

پروانه...پروانه

دشنه در قلب من تا ابد می مانه

پروانه ... پروانه

دشنه در قلب ما تا ابد می مانه

 

بال و پر زخمی ...

غرقابه ی خون

نمی یاد صدات از خونه بیرون

 

پروانه ...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

بلبل خاموش قلب و رگهایت

می زند فریاد تا بی نهایت

گلگون از خون تو

دل خاک و سنگ

سرخی پرچم...

باز می گیره رنگ

 

پروانه ...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

حیرت چشمانت دخت یگانه

فریاد دردمند خلق ایرانه

فریاد دردمند.خلق ایرانه

از فراق تو

ای بزرگ بانو

با دریغ و درد سرها به زانو

 

پروانه...پروانه

زخم این دشنه تا ابد می مانه

 

تاول پاها ... جاده ی زندان

همسرت در بند و غم فرزندان

لاله ات خونین هم از بهاران

عشقت به آزادی تو را نگهبان

 

پروانه...پروانه

دشنه در قلب من تا ابد می مانه

پروانه ... پروانه

دشنه در قلب ما تا ابد می مانه

 

 

فرح نوتاش

تهران 6 آذر 1377

Book 4

www.farah-notash.com

بی نهایتی

بی نهایتی

غرق در لایتناهی...

درآبی قیر گون آسمان بی حصار

بی ابر و بی غبار

شاید که مادری

زیر بار سنگین خاک ... وسنک گور

نگران دختری کوچک

تنها بر پشت بامی بی نرده و حفاظ

آرمیده باز

نگاهش بر اوج آسمان

در محاصرۀ عظمت بیکران

در همهمۀ آرام و وهم انگیز ستارگان

 

و جذب در میدان چرخشی بزرگ

خیره بر مخمل گنبد دوار

و نور ستاره های بی شمار

و قلب کوچکش در تنهایی...

می تپد در وسعت جهان

و لحظه هایش... سرشار از

وهمناکی در بی نهایتی

و هجوم شهابان در کنکاش راه دور

و هیجان و التهاب

بر پشت بام ... تنها بی نرده و حفاظ

وابدیتی در بی نهایتی... گسترده بی کران

و دو بادبادک بی نخ

همواره در قلب آسمان

و تغییر شبانۀ شکل و نور ماه

عاشق تنها ... در یک خط منحنی

در مسیرآه

و ترازویی همیشه میزان

و خنده و ولولهای در جمع ستارگان

از تولد ستارۀ تازه

پر نور و بس جوان

و مرگ و فرو خفتن نور ستاره ای

و اشگی که می دوید

درون جعد گیسوان بلند دخترکی

 

فرح نوتاش

تهران مهر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

بی تصویر

بی تصویر

در غروب نه

در طلوع آرام صدایی از برهوت

که به آرامی لغزید تا دل شب

قطره قطره جانم

سرایید آهنگ تورا

اینک تو

در کجای شهر خوب منی

از عطر گل های کدامین کوچه

در پایان بهار

نفس می گیرد سینۀ تو

 

لحظه هایی هست در لوح خیال

که تنها صدا

منور کنندۀ

در موج و شور خاطرهاست

من تو را از میدان جاذبۀ شهر بزرگ

بی وزن کلام

بی تصویر و تصور

از قامت وچهره

بی صدا می خوانم

و صفای روحت را

در ضمیر آئینۀ سیال زمان

در تابلوی بزرگ و پر شکوه زندگی

بر اوج بالهای پرواز سفید

با نرم ترین قلم موهایم

آغشته به صمیمی ترین رنگ های گرم

تنها

با نشانه هایی در امواج صدا

به تصویر می کشانم

 

فرح نوتاش

تهران شهریور 1372

Book 4

www.farah-notash.com

با ثانیه ها

با ثانیه ها

ریزش بی مهابای نور ماه

بر پوست تار شب

و آدمیانی که می سپردند تمامیت شان را

به سکوت تاریکی ها

 

اما زنی ... نه ستاره می چید

و نه با مهتاب

ورها نمی کرد خود را

به سکوت گستردۀ تاریکی

او...

او تنظیم می کرد حرکت گام هایش را

با بلند ترین عقربه ها

و می دوید با تمامی ثانیه ها

راهی نور...با مشعل جان

گر چه درعمق سیاهی

لیک در پی راز نهان

اسرار بی بدیل

 

لحظه هایش پر از شادی یافته ها

عاشق دیوانه وارزندگی

و دوستی با مرگ را می آموخت

گر چه در آغاز ... یک حادثه بود

لیک انتخابش نه حادثه و نه تحمیل

نه هراسی از سختی راه

 

گریسته بود تمام تلخی ها را

و تجربه کرده بود تنهایی در تاریکی

او به کف پوچ پیروزی های گذرا چنگ

و زهرها را مزه

و آشنا به بوی خیانت ها

گذشته از گرد بادها طوفان های خاکی

ودیده بود حصارهای تبعیض

 

او به قله های سنگی

او به راز دریا ی درون

او... به کار یک پر در بال عقاب

می اندیشید

دیگر نه فقط آب ... زلالی

نه رهایی ز اسارت

به قدرت پرواز در اوج

در دامن خاکی کوه

به تراش الماس گون قله ها

 

و پیشا پیش ثمرۀ شیرین اراده را

مزه می کرد

و به انوار خورشید وطلوع

به تلاش و به تراش

و پرتو ناب

از الماس شفاف وجود می اندیشید

و نمی ترسید

از هجوم تاریکی ها

و تنظیم می کرد قدم هایش را با

حرکت بلند تریت عقربه ها

و می دوید با یک یک ثانیه ها

 

فرح نوتاش

تهران آبان 1372

Book 4

www.farah-notash.com

این کوچه

این کوچه

فضای این کوچه...مفتخر است

که نقاش درو سقف و دیوار

با پیکر و پیراهن خیس

از عرق و زحمت کار

در سایه سار پرچین بلند هر غروب

چون رستم پیر با بار خستۀ تن

بر خاکش گام می نهاد

و در هر نفسش مکثی می کرد

و مصمم بود تا فرو نریزد

کوه خستۀ کار

 

زمین این کوچه ... خوشبخت است

چون بر سینۀ خود

هر تنگ غروب

با فرو خفتن نور

به مردی با گام های بس سنگین

و زانوانی بس خسته... گهگاه خم

با شانه هایی پهن و فراخ

و دستان درشت از زحمت کار

ره می داد

 

و دیدم که زمین

با قطره هایی از عرق همت او

چهرۀ خود می شست

 

این رستم پیر

این رستم خسته

ره نمی جست... با چرخش آرام

در گام های نا میزان

با حرکت سروگردن ... کتف و کمر

در مسیر کوچه

می غلتید ... جان می داد

تا به منزل برسد

 

ای کاش هرغروب می توانستم

او را بر دوشم

از سر کارش

تا به منزل ببرم

 

فرح نوتاش

تهران مرداد1372

Book 4

www.farah-notash.com

انزوای تلخ

انزوای تلخ

سر در جبین فرو ... خموده

در زهر سرد و ساکت تنهایی

در سایۀ سرد دیوار سیاه ایام

بر روزگار ستمدیدگانی چون خود

یک دریا گریستن

 

درها همگی بسته

راه ها همگی خلاصه در یک بن بست

در انزوای تلخ خود

سالیان دراز

یک دریا گریستن

 

در حسرت تلخ آرزوهای بر باد شده

با تن کبود

از ضربات منادیان مزور رحمت

با زانوانی خشک ... و همیشه در بغل

از پشت پردۀ اشگ ... دنیا را نگریستن

 

اما ... چرخش دنیای پر تغییر

در گردونۀ ایام

بی ملاحظاتی از ویرانی ها

و مصیبت رفته

چون عقربه های ساعت در حرکت

و عمری که به هرز

خاکستر می شود

و دستانی ...

که در سرمای تنهایی یخ زده اند

ما شور تغییر را

و ما سکوت و سرمای ایستایی را

تجربه کرده ایم

بیا باز ...

با شریانی پر تپش از تغییر

با شور و با امید

دست هامان بهم دهیم و

برای برکندن این دیوار سیاه

فرهاد شویم

 

بیا تا بار دگر

خلاصه در فریاد شویم

 

فرح نوتاش

تهران مهر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

آب سبز

آب سبز

من بارها آب سبز را

در نوری که می رفت تا ته حوض

با چشمان وحشت زده باز ... دیدم

در حال خفگی

خوردم

 

آن قدر کوچک بودم

که گودی حوض در تنهایی

به اعماق وهمناک دریا می ماند

 

احاطه در سبزی آب

ودر نوری که می رسید تا ته حوض

و تلاشم برای رسیدنم

به هوا و فریاد

که بودنم در گروش بود

 

مرگ در آب سبز... و زندگی

در مقطع آن دو...

فقط یک فریاد

هربار به امیدی...

که بشنود آیا... فردی فریاد مرا

و بشتابد و یاریم بدهد

 

بر لوحۀ دوران کودکی ام

فریادی کنده شده

فریاد کمک

و فضای اطرافش

مملو از دستانی ست

که از نور به فریاد رسی می آیند

 

فرح نوتاش

تهران مهر 1372

Book 4

www.farah-notash.com

همه جان بالم

همه جان بالم

من بردۀ تازه از بند رسته ام

نگاه کن...

هنوز جای زخم زنجیر

                       بر مچ دستم باقی ست

 

من... تازه از بند رسته ام

بی قفلم و بی حصار

بی سلطۀ زور ... آزاد و رها

از بیدادتحجر        

           از توهین وفشار

                         از ضرب و شتم و ناسزا        

چه رها ... چه رها

 

سالیان سال

از درون ظلمات

               و از درز پنجره  

ناظر بیرون بودم

در حسرت ارتباط ... با مردم خوب وطنم

در حسرت آزادی

در اعماق گور نمور وتاریک

در تنهایی خود می مردم

و در هوای یافتن رهی به آزادی

حتا ذرات تنم

در لرزش و ناله بود و در فریاد

 

من بردۀ تازه از بند رسته ام

معنای عمیق آزادی را با همه تن

                             با همه جان می فهمم

و موجودیتم ...

                 از شادی این آزادی لبریز است

عطر گلهای یاس و پیچ و سافونا

پراکنده ...

در تک تک کو چه های باریک و بلند

در میدان ها...و خیابان های وسیع

در زیر آبی آسمان صا ف

من...بی بند

در نسیم عطر آگین و چرخش آن سر مستم

همه جان بالم و در پروازم

قلبم سبک و شاد و رهاست

و لذت آزادی را در هر قدمم می فهمم

اینک...

در ارتباطم با خورشید

بی چتر سیاه و سایه

می کشم نرم سر انگشتان

به حریر طلایی انوارش

آزادم...

و در وجدم با یک تکان دادن سر

با یک سلام و لبخند

از مردم گرم وطنم

 

خانه ام مأمن کار

خانه ام مأمن یک رنگی و عشق

خانه ام مأمن لبخند و شکوفایی یک تازه نهال

 

فرح نوتاش

تهران بهار 1372

Book3

www.farah-notash.com

ناظر مرگم بودم

ناظر مرگم بودم

با زوزۀ سگی آغاز شد

غروب بود

ساعت هفت ضربه نواخت

در یادوارۀ ای از سقوط بهمن

من ناظر مرگم بودم

طبل و سنج بشدت کوبید

هموطنانم...

گرد پخش امواج جمع شدند

 

سنگ های درشت... و لجن سیاه

از قبل آماده

آن ها جان مرا وارونه

در فضای متعفن دروغ

از پا آویختند

و پرتاب سنگ ها و لجن

بسوی من آغاز شد

گلوله ای از کاغذ متعفن راه دهانم را بسته بود

و دستی... سخت گلویم را می فشرد

فریادم ... صدایی نداشت

و فقط ارتعاشی در تنم می شد

تیغی ... شیاری دردناک بر چهرهام انداخت

و صدای شکستن باورام را شنیدم

زهر زرد سرسام صدا

در سیاهۀ ناهنجار دروغ بهم می آمیخت

و من معلق در آن غوطه می خوردم

و ریشۀ این همه عداوت را می جستم

 

سال های سال...

معلق در مرگ...

با دستی بر گلویم در فشار دایم

لاشخور هایی از جنس نر ...یا ماده

یک یک در روزهای معین

قلب آتشین ام را می جویدند

 

درد بغض در گلویم ابدی شده بود

از چشمانم خون می بارید

و گلوله کاغذی هنوز راه فریادم می بست

و کفتاری باپیروی از کرکسان جگر خوار

مدام بر سر و جانم می کوفت

در عذاب می نالیدم

و راه رهایی نبود

یازده سال در زنجیر بودم

و شاهد جیغ شاد کلاغان

گردا گرد لجن زار بزرگ جوشان

 

فرح نوتاش    

تهران   تابستان 1372

Book3

www.farah-notash.com

میدان بهارستان

میدان بهارستان

 در دورهای مه آلود و صورتی

پنبه زن پیر آسمان

               می نهد به روی هم

انبوه توده های پنبه را

لیک اینجا...

آسمان صبح بهاری آبی

و رنگ های دل انگیز قوس و قزح

پلی ست...

در هاله رقصان گرده های سفید

                           و یورش مداوم بازوان مدور فواره ها

به سوی هم      

به شوق توامان فرود به آبی حوض

با آوای زلال ریزش

 

گام های سبک خاطره ها

بر انحنای رنگین کمان

و نسیم در نوازش

با بال هایی از پر نرم

در شعاع حریر وار خورشید

و چرخش رایحۀ سکر آور عطر نسترن

در فضای میدان

سوت آرام چمن زن

و چهرۀ باغبان پیر

با کلاه لبه دار ... تا هلال ابرو        

و تراوش عطر سبز چمن ها... در نسیم وهوا

 

یورش گام های پرشتاب مردان مو سیاه

به جبهه های کار

بازی گنجشکان با سایۀ خود

                                 بر صفحۀ گستردۀ سبز

و پرواز های نه بلند

 

جست و خیز کودکی با صورت شاد

و مادری با لبخند... با مهر با گرما

و پیر مردی ... با پوشش کهنه و عرق چین سیاه

                     و سیگاری روشن در گوشۀ لب

                     در شمارش سکه های کوچک پول

 

لرزش یکباره

               و برش طولی پوسته سخت زمین

و صدای مساسل از متۀ کار

از دستان پینه بسته کارگر افغانی

                                 با پیکر ریز و چالاک

                                                   و چهره ای ...مصمم... آرام

در مشبک کردن اعماق زمین

و دوانیدن لوله گا ز

                 در دالان های طویل و بس باریک

و صدا... و صدای مسلسل متۀ کار

                           وسوراخی در صفحۀ سیال زمان

و گذر از پل رنگین کمان

و پیوستن ... به نفیر گلوله ها

 

                         از توپ های پر آز محمد علی  

و انفجار لوحۀ عدل مظفر

                   و فریاد مظلومیتی خون آلود

                                   با چهرۀ بغض آلود زمان  

و صداهایی که کم کم دور می گردند

دور ... دور ... دور...

و بعد فاصله ها ... و سکوت

 

صدای مسلسل متۀ کار

                       از دستان پر شکیب کارگر افغانی  

و صدای پیوستن آن

           به سم اسبان ... چکمه

                           و رضا میر پنج و شنل

و همهمه...

                 خون....

و صدای سنگین چرخش در وازه... در لولا

و محو دریچه ... و آزادی

                     و سالیان سرد و سکوتی مطلق

 

   باز صدای مته ...

                     و پل رنگارنگ قوس و فزح

و شلیک مسلسل ها

                   سی تیر...و هیاهو

                             از غرش یکبارۀ مردم

و لرزش میدان

اضطراب

یورش فواره ها

             از خونین ستاره ها و سینه ها

سر آغاز فتنۀ نو

محو یکسرۀ آزادی

 

طوفان زمان ... بار دگر می روبد

                   برگ های خزان دیده عمر مردم

و کلاغی در قار قار سیه اش می ماند

                             بر سکوی بلند میدان

و باز... باز...

گودال سکوت

و فاصلۀ سرد و یخ زذۀ طولانی

 

صدای مته ...و صدای مته

در دستان غم غربت زدۀ کارگر افغانی

یک بار دگر...

هجوم تاریخ و خاطره ها

از فراسوی پل رنگا رنگ

قیامی بی نظیر... سیل آسا

                  و فریادی خشمگین و بی امان

                                         از نسلی بس متهور ... بی باک

آزادی...آزادی

و صدای مهیبی از سقوط تندیس بزرگ

                                       سمبل استبداد

                                       و...سلطۀ نواستعمار

و هلهله ...گل و شادی

                     نقل و سکه به هوا

فاصله ها....فاصله ها...

                     و سکوتی ممتد از متۀ کار

 

در آنسوی حاشیۀ گرد چمن

پیر مرد...

با پوشش کهنه و عرق چین سیاه

در تکرار شمارش

                 و مرور سکه های کوچک پول

                       در حیرت اسکناس های سکه شده

با چشمانی ... از وحشت آینده

و تحلیل توان

در فرسایش از بیدادگری

و ترازوهای نا میزان

 

فرح نوتاش 

تهران اردیبهشت 1372

Book3

www.farah-notash.com

کسوف

کسوف

 سخن از رقص مواج گیسوان پریشان خورشید

بر شانۀ عریان ابرهاست

سخن از سایۀ لرزان شعله های سوزان در آسمان

بر پیکر زمین است

سخن از عشق من

سخت پنهان به زیر سایۀ سیاه

و هیاهوی تیرهای نور از کمانه خورشید

بر پهنۀ ...سینۀ هراسان آسمان

آه...

عشق من

آتش آغوش تو ، در وادی خیال

و چیدن شکوفه های گلگون بوسه هایت

بر تمام هستی من

با تو سبز شدن

ریشه دواندن

رستن... اوج گرفتن

و پرواز کردن

دلدارم...

دلدارم ...

تو چه سخت پنهانی

و من چه پریشان بی تو

 

جهان من

غرق در غبار سیاه

غرق در سایه صامت

پچ پچ سرسام آور سکوت

در امتدادی تاریک و فرساینده

و زهرغیبت ممتد تو

که در ضربان بی تاب رگ های مضطرب ام می ریزد

عشق من... عشق من...

در تاریکی ها

بی تو...

خودم را گم کرده ام

سایۀ سیاه و سکوت را بشکن

در مقابل چشمان مضطربم زود ر به درآ

و جهانم را

آماج فوران نورت گردان

و گوش جانت را

به غریو بی همتای هلهله وفریاد دف جانم بسپار

 

فرح نوتاش

تهران 1378.06.07

Book3

www.farah-notash.com

قمر … بر پا شو

قمر ... بر پا شو

 آشیانه کرده در باغ سکوتم

بلبلم ... آوازه خوانم

بی قرار بی قرارم

سوخته پر ... سوخته دل

پروانه سانم

ای جرس در کاروان داد تازه

ای همه فریاد ها

سوز وشورو نغمه ها

از داغ تازه

ای عروس تاج دار عرصۀ اواز ایران

ای زن آزاده... دریا دل....دریا دل

در طوفان ایران

 

همدل و همراه مردم عاشقانه

حامی و هم رأی مردم مادرانه

ای طنین سوت تو

نور...

مرهم ونان

درون کلبه های سرد و تاریک زمستان

 

کنون اینجا

یاد زهر ... ذره ذره

کوه غم های تو ...و ما

بر لب سنگ

آه ... با دریایی دل تنگ

با دریایی دل تنگ

 

قمر بر پا شو از نو

بر شکن دیوار های این قفس را

بال گستر

بال گستر...اوج گیر

بر فراز کوه ها و دره ها

تا به اعماق افق

بر دشت های بی کرانت

شعله شو

آتش بیافروز

همه آواز شو ...آواز شو

در آوای رسای دخترانت

در آوای رسای دخترانت    

 

فرح نوتاش 

تهران مرداد 1376      

Book3

www.farah-notash.com

عشق مرده بود

عشق مرده بود

عشق مرد بود و دختران عروس

تاجی از دلار بر سر می نهادند

جوانان با احترام

کلاه از سر هم بر می داشتند

 

در قهقهۀ گشاد سوداگران

کودکان گرسنه

به افزایش مکرر دندان طلا متحیر

و مادران بی شیر

با انزجار روی گردان

 

دلالان بی ریشه در دانش

تکیه بر مسند تفاخر می زدند

 

در تزیین گل سرخ

برگ های سبز عمو سام ...

از ین و فرانک و مارک ... محبوب تر بود

کشتی فرهنگ ...

با دکلی ... و باد بانی واژگون

بر گل نشسته بود

 

عشق مرده بود ...

و دیگر هیچ کس... ازدیگران نمی پرسید

که چرا ...

همه گان جامۀ سیاه بر تن دارند

 

فرح نوتاش

تهران تابستان 1374

Book3

www.farah-notash.com

رهایی

رهایی

سرنا یک بار با شوق

فریاد رهایی مرا شاد نواخت

و دهل ... هفت بار پیاپی

شکست میدان سکوت

 

ومن در وجد عظیم بر گشت

از دوران حقارت بار بندگی

به حرمت انسانی

بر شانه های پر پولک نور

پروازم را

با خیز هفت ضربۀ بم دهل

تا به اوج آسمان

در یک بعد از ظهر آفتابی بهار

رأس ساعت سه

با مردم خوب میدان

جشن گرفتیم

 

عمران در گوشه میدان خندید

و باز گشتم را به میان جمع مبارک گفت

و از چهار چرخ میوه بری

از مردم با پرتقال هایش... پذیرایی کرد

و زهرا ...به شکرانۀ باز گشتم

اسفند بر آتش پاچید

و پری ... بیوه پاسبان علی

با خنده... به همه نقل پراند

و رجب ...

کفه های ترازو را رویهم نهاد

همه را ... بر سیب های سرخ و سفیدش

از چار چرخ... مهمان کرد

دوستان رفته گرم

همه حاضر بودند

با نگاه گرم

و با لبخند مهربان

باز گشتم را به دایرۀ خسته خود

تهنیت می گفتند

و زمین میدان

پاک شد از سلطۀ سایۀ سیاه

 

جشن آزادی من بود

اتوبوس پر بود از مردم خوب وطنم

و من رها گشته از عزلت غمزده تنهایی

از مهجورترین کنج سالیانی سنگی و سیاه

به میان جمع باز می گشتم

صحبت من با من

از پیوستن من بود

به موجی از اقیانوس عظیم مردم

و نه... دگر تنهایی   

      

 فرح نوتاش

تهران 7. 3. 1372          

Book3        

www.farah-notash.com

دیکتاتور

دیکتاتور

که را محکوم می سازی

به دنبال که می گردی

هم اینجاست

در من...در تو...

در تک تک آحاد ما

دیکتاتور...دیکتاتور

با جلوسی پر تفرعن

بر تخت تعصب می درآند چشم

با باد پر غرور سر

می گشاید پره بینی

می کشد هر دم حصاری تنگ و بسته

به دور حیطه کوچک یا بزرگ خویش

همین یک فلسفه ...یک تفکر...

یک جهان بینی

یک دین و یک مذهب بهترین است

و ...برای کل جهان کافی ست

به دور ...و به دور

نشنود گوشم دگر حرفی

همه ساکت ...همه ساکت

وگر نه از دیر باز... رسم زمین این بوده

اکنون نیز هست

کشد زنده دگر اندیش در آغوش

همه خاموش...همه خاموش

می پرسم که محکوم است؟

 

فرح نوتاش          

تهران   1372.11.13

Book3

www.farah-notash.com

خط بلوغ

خط بلوغ

در چرخش آتشگردان

زمان است که می چرخد

و می گردد خاکستر

و...من و تو که می سوزیم

در آتش خود خواهی ها

 

و سیارۀ تاریک زمین بود که سیراب نمی گشت

از تابش نور خورشید

از این رو

مدام می چرخید در حرکت وضعی خود

 

نه به ناگهان نه ...

هرگز چنین نمی تواند باشد

آرام و توامان با آگاهی

رشد کرد و گذشت از خط بلوغ

زنی از زنان زمین

آراسته کرد... ذات وجود خود را

آرام بر خاست...و محکم بر پا شد

و از جگر نعره کشید

کافی ست ... نسوزید در آتش خود خواهی تان

و نسوزید در آتشگردان زمین

 

بعد ها ...

خیابان های زمین

گل باران شد در قدمش

و زمین لرزید از بر خواستن یکبارۀ مردم

که می رفتند تا تأیید کنند

همراهی شان

 

لیک من ...

هرگز...هرگز...

نیاز به ابرازم نبود

چون قلبم ...در ستودن گوهر ذات او بود

و این برای من کافی بود

 

بزرگی ای دوست

در کمییت نیست

و من او را

با هالۀ مردم بینهایت در گرداگردش نمی ستودم

نه...

بین من او کسی نبود

و برایم همیشه او تنها بود و بزرگ

و من ...

محو بلوغ اراده اش بودم

که خود ساخته بود

کم کم...با زحمت...

و ذره ذره افزوده بود بار آن را

که پایه اش بود گسترده فراخ

و اوجش چون قلۀ دور یک کوه

خود کوه...

و انفاس زمین نمی توانست باز کند راهی

در دل صخره های محکم ...تیز و سترگ

آن کوه بلند

 

محک اراده بود

و دیدم ...

عنصر هایی بس زشت و کریه

که چون شاخۀ بید

خم می گشتند

در گذار هر نفسی

ولی در نطق و بیان و ظاهر

خود را ...از منسوبین به خط بلوغ او می خواندند

و من در دل می خندیدم به ریش آنها

چون محک اراده بود

و از اراده خبری نبود در کل مایملکشان

او بزرگ بود ...

نه که چون بینهایت بودند مردم گردا گردش

و من... هرگز گول زیادی و کمی مردم را نخورده ام

چون اکثر مردم

عاشق پیروزند و پیروزی

و در شکست ... اکثرا تنهایی و کوچکت می دانند

و هرگز هرگز ...کمییت

مبین حقانیت کلامی نیست

 

آری او بزرگ بود

و ملزم نیستم من...و دوست نمی دارم

که تظاهر کنم به خط و ربطم با او

چون از کسی و جایی

در طلب چیزی نیستم

و هیچوقت نمی گردم در پی فرصتها

 

او بزرگ بود

چون هرگز زرو زورو زمان

نتوانست خم کند نهال آمالش را

و نباختند آرزوهایش رنگ

و خم نگشت قامت چون سروش

در هجوم سلطۀ زور وبیداد زمان

 

او بزرگ بود زیرا

استوار ایستاد و نگذاشت تا ببرد

فشار طوفان های رنج تلخ و سیه ایام

پر امیدش از کف

 

آری ای دوست

نزدیک ترین چشمه به من و تو

آبی ست که می نوشیم

نییتی کن ... وسکه خواستن در آب انداز

شاید که بر آورده شود نییت تو

 

بزرگی پالایش جان است از سستی ها

و ساختن و پرداختن اراده ای از فولاد

و با خواستن و آگاهی ست

که شکل می گیرد ان در معبر سخت رنج ها

در ستیز دائم ... با سلطه خود خواهی و زور

و گریز از ذلت تسلیم مدام

 

و آتش گردان زمین

همچنان می چرخد

من و تو که می سوزیم

در آتش خود خواهی ها

و زمان است که می گردد خاکستر

 

در هجوم انفاس زمین

غلبه با سستی هاست

و ترسم از این است

که بمانیم کوچک ... یا بگردیم کوچک تر

و هر گز نرسیم و نرسانیم کسی را

به خط بلوغ

 

فرح نوتا ش

تهران   8. 2. 1372

Book3

www.farah-notash.com