هدیۀ

هدیۀ

آن روز در هلهلۀ جمع بزرگ

با دو شاخه رز سفید کوچک

در دستان کوچک تو

و لبانی با لبخند

که آرام به کلام آمده و می گفتند

هدیه ایست برای تو

 

و چشمان سیهت

در صورت مهتابی و کوچک خندیدند

و تو با صاعقه های شادی گرم نگاهت

به نیم دایرۀ منتظر بازوانم

پرواز کردی

 

تونیک می دانستی

که من صندوق اسرار توام

و تو تکرار کودکی ام

رنجهای بزرگی که شده

آوار جسمی تکیده و کوچک

 

تو فریاد پشت در زندان ها

تو پرواز مضطرب در خانه

تو همراه غم

به صبح درود

وبه شام ها بدرود می گویی

بالش زیر سرت شب هنگام

خیس از اشگ های تنهایی ست

و روز ها در مدرسه

تیغ تیز تحقیر از همه سو

می زند زخم به جان کوچکت

 

تو را با پرشی بلند

از دره ها و کوه های زمان

در میان بازوان می گیرم

و این زمین نیست که پر تکرار می زاید

فرزندانش را

افسوس که چه بی تغییراست

بستر قهر و خشونت

در عرصۀ عدالت طلبی

در میهن مان

 

دستت را به من بده کودکیم

تا با تو راز ستیز بودن گویم

دستت را بمن بده

تا بگویم

در کوچه های تنگ و تاریک حیات

چه کسانی چراغ ها را دزدند

با من قدم بردار

تا راز

تبر تیز تبعیض ستمکاران زمین

که می زند ساقه و گل

از نهالان ظریف و کوچک

چون تو را ... فاش کنم

با من قدم بردار...

تا بگویم که رفته ایم تا به کجا

و از کجا ... می شود آغاز کنی

این هدف بزرگ بودن را

 

سر...افراشته دار

که وجودت مظهر خوبی هاست

و جامت

لبالب از دوستی و عشق ... به انسان ها

و این برای آغاز راه تو

کافی ست

 

فرح نوتاش

تهران خرداد1372

Book 4

www.farah-notash.com

Comments are closed.