هرگزنخواهی پژمرد

هرگزنخواهی پژمرد

                                       ترجمه داهی سولماسان  

تصویر بزرگت از روی ابرها لبخند زد

باران بارید و دستت به زمین رسید

و از آن چشمه های زلال و خنکی جاری شدند

از آن چمن... شکو فه و گل های سرخ بر آمدند

به زمین...گل و چمن تازه نگاه کردم

و غم تو دوباره به قلب رخنه کرد

به خوابم بیا...و پایت را بر چشمانم گذار

دوباره دستان مهربانت را ...

روی دستانم بنه

درخت چتر برگ هایش را گشوده

وعطر گل یاس کوچه را پر کرده

حرفی نمی زنی ...لبخند بر لب نداری

و آرام رد می شوی

به فریاد و صدایم جواب نمی دهی

گذشته ای و رفته ای ...

ولی هنوز رایحه در کوچه مانده

و جان مهربان و با صفایت را به یادم می آورد

می دانم که دگر حساب شب وروز

زمستان و بهار را نداری

تو گل همیشه بهاری

هرگز نخواهی پژمرد

 

فرح نوتاش

تهران بهار 1372

Book 1

www.farah-notash.com

 

Comments are closed.