سراب

سراب

 در شب تشنگی و دهانی خشک

آفتاب و آوار هر چه گرماست بر پیکر گرم زمین

زانوانی نشسته بر سینه خاک

و ماسه هاس داغ

و انگشتانی سراسیمه

در جستجوی آب

سراب و فقط سراب

در بستر غبار آلود چهره ای

جریان دو رود

 

جریان دو رود

کوله باری مملو از رنج صبوری

و زنگار التهاب هزاران خیال

یا انگار عبور هر سایه

تصویر مردی از رسیدن او

پرواز پر تأنی پرنده ای به دور های دور

و محو… از سینه افق

 

در کدامین آغوش انتقام

و آغوش های بی پایان

رسوب زهرابه های تلخ انتظار را

از جان خواهد شست؟

 

فرح نوتاش

30 مهر 1381

Book5

www.farah-notash.com

Comments are closed.