رهایی

رهایی

سرنا یک بار با شوق

فریاد رهایی مرا شاد نواخت

و دهل ... هفت بار پیاپی

شکست میدان سکوت

 

ومن در وجد عظیم بر گشت

از دوران حقارت بار بندگی

به حرمت انسانی

بر شانه های پر پولک نور

پروازم را

با خیز هفت ضربۀ بم دهل

تا به اوج آسمان

در یک بعد از ظهر آفتابی بهار

رأس ساعت سه

با مردم خوب میدان

جشن گرفتیم

 

عمران در گوشه میدان خندید

و باز گشتم را به میان جمع مبارک گفت

و از چهار چرخ میوه بری

از مردم با پرتقال هایش... پذیرایی کرد

و زهرا ...به شکرانۀ باز گشتم

اسفند بر آتش پاچید

و پری ... بیوه پاسبان علی

با خنده... به همه نقل پراند

و رجب ...

کفه های ترازو را رویهم نهاد

همه را ... بر سیب های سرخ و سفیدش

از چار چرخ... مهمان کرد

دوستان رفته گرم

همه حاضر بودند

با نگاه گرم

و با لبخند مهربان

باز گشتم را به دایرۀ خسته خود

تهنیت می گفتند

و زمین میدان

پاک شد از سلطۀ سایۀ سیاه

 

جشن آزادی من بود

اتوبوس پر بود از مردم خوب وطنم

و من رها گشته از عزلت غمزده تنهایی

از مهجورترین کنج سالیانی سنگی و سیاه

به میان جمع باز می گشتم

صحبت من با من

از پیوستن من بود

به موجی از اقیانوس عظیم مردم

و نه... دگر تنهایی   

      

 فرح نوتاش

تهران 7. 3. 1372          

Book3        

www.farah-notash.com

Comments are closed.