Farah Notash

کسوف

 سخن از رقص مواج گیسوان پریشان خورشید

بر شانۀ عریان ابرهاست

سخن از سایۀ لرزان شعله های سوزان در آسمان

بر پیکر زمین است

سخن از عشق من

سخت پنهان به زیر سایۀ سیاه

و هیاهوی تیرهای نور از کمانه خورشید

بر پهنۀ ...سینۀ هراسان آسمان

آه...

عشق من

آتش آغوش تو ، در وادی خیال

و چیدن شکوفه های گلگون بوسه هایت

بر تمام هستی من

با تو سبز شدن

ریشه دواندن

رستن... اوج گرفتن

و پرواز کردن

دلدارم...

دلدارم ...

تو چه سخت پنهانی

و من چه پریشان بی تو

 

جهان من

غرق در غبار سیاه

غرق در سایه صامت

پچ پچ سرسام آور سکوت

در امتدادی تاریک و فرساینده

و زهرغیبت ممتد تو

که در ضربان بی تاب رگ های مضطرب ام می ریزد

عشق من... عشق من...

در تاریکی ها

بی تو...

خودم را گم کرده ام

سایۀ سیاه و سکوت را بشکن

در مقابل چشمان مضطربم زود ر به درآ

و جهانم را

آماج فوران نورت گردان

و گوش جانت را

به غریو بی همتای هلهله وفریاد دف جانم بسپار

 

فرح نوتاش

تهران 1378.06.07

www.farah-notash.com