Farah Notash

جوهر کار

در گندم زارهای وطنم

به چشم خود می بینم

که گندم می روید... از عرق دهقانان

و در پوست و پینۀ دستان آفتاب زده

می بینم ...

رنج های هزاران سالۀ

رویاندن گندم ها را

و اضطراب فرداها

می جوشد از دل ها شان

و می تراود به برون...از پیراهنهاشان  

و در نگاه دورشان تا به افق

می توان دید

مسیر جاده های خاکی و باریک را

تا خود شهر

 

و زنان شالیکار وطنم

در شالیزارهای گسترده تا دامن کوه

ریشه بر پا دارند

و آب تا زانو

و زالو های حجیمی

که می مکند خون از تنشان

و با دردی جانکاه... در کمر  

خم تا به زمین

برنج را دانه دانه می نشانند

 بر خاک پر آب زمین

 

و در آئینۀ پر وسعت ... و بگل آلوده

به اعماق رنج های بی پایان خود می نگرند

 

و آفتاب می ریزد به هنگام درو...

هر چه داغی دارد بر سرشان

و می چکد عرق از سر و صورتشان

برشالی

و خیس است با نقش نمک ... پیرهن هاشان

از زحمت کار

 

و می اندیشم به

گاو کوچک و پیر وطنم

که با زحمت مدام

بر خوشه های طلایی

در دایرۀ همیشگی دوار است

تا جدا کند پوسته ها از گندم

و هرگز... کسی ندیده

 که او نعرۀ جانسوز کشد ...

از سر گیجه

یا قلاده چوبین شکند از گردن

و علیه این همه استثمار

با عصیان... سر به بر و بیابان بنهد

 

 در مسیر باد...می ایستم

تا زمانی که دهقانان وطنم

می سپارند خرمن گندم بر باد

در آبشار کاه های ریز و طلای گندمها

صفا یابد تن من 

و روشن گردد در جانم... تا به ابد

 مشعل کار

و همانند هوای روستا های وطنم

صاف گردم

و بروید در من... جوهر کار

 

فرح نوتاش

تهران  خرداد 1372

Book 2

www.farah-notash.com